یکشنبه، مرداد ۰۷، ۱۳۸۶

چشمش را که باز کرد،به من گفت سلام


سلام-
سلام دختر گلم-
ممم-
می دونم خودم،می دونم،گریه نکن عزیزم-
ممم-
می دونم هیچ وقت مامان آزاده خوبی برات نبودم-
ممم-
با من قهر نباش،قول میدم دیگه هیچ وقت فراموشت نکنم-

عنوان نمی خواهد


مزه دهانم ترش شد

تو و تمام هفت ماه گذشته را بالا آوردم

کاشی های سرد


این آدم ها چه حوصله ای دارند.چقدر وقت برای خوشبخت بودن دارند.به همه شان حسودی می کنم
لباسهای تمیز و اتو کشیده شان...مو های آرایش شده شان...رفیقهای مناسب شان
به همه شان فرصت خوب زندگی کردن داده شد.و به من هم
اینکه سهم من از زندگی شیرین اینجا،کاشی های سرد کف توالت شد،تاوان اشتباه های خود م بود ،که گاه از حلقم و گاه از چشمانم بیرون می زد
گاهی درد شد وپیچید به شکمم.گاهی لرز شد و افتاد به تنم.و گاهی ضعف شد و پاهایم را سست کرد
...
کابوس بود وقتی همه شان با هم حمله کردند.سرم گیج می رفت و بعد فقط کاشی های سرد کف توالت...و این آب که می چرخید.انگار تمام دنیا را می آورد توی سر من و همه را با هم می چرخاند