پنجشنبه، تیر ۲۴، ۱۳۸۹

با من یک قهوه میخوری؟


پروفسور فلسفه با بسته سنگینی وارد کلاس درس فلسفه شد و بار سنگین خود را روبروی دانشجویان خود روی میز گذاشت. وقتی کلاس شروع شد، بدون هیچ کلمه ای، یک شیشه بسیار بزرگ از داخل بسته برداشت و شروع به پر کردن آن با چند توپ گلف کرد. سپس از شاگردان خود پرسید که، آیا این ظرف پر است؟ و همه دانشجویان موافقت کردند. سپس پروفسور ظرفی از سنگریزه برداشت و آنها رو به داخل شیشه ریخت و شیشه رو به آرامی تکان داد. سنگریزه ها در بین مناطق باز بین توپ های گلف قرار گرفتند؛ سپس دوباره از دانشجویان پرسید که آیا ظرف پر است؟ و باز همگی موافقت کردند. بعد دوباره پروفسور ظرفی از ماسه را برداشت و داخل شیشه ریخت؛ و خوب البته، ماسه ها همه جاهای خالی رو پر کردند. او یکبار دیگرپرسید که آیا ظرف پر است و دانشجویان یکصدا گفتند: "بله". بعد پروفسور دو فنجان پر از قهوه از زیر میز برداشت و روی همه محتویات داخل شیشه خالی کرد. "در حقیقت دارم جاهای خالی بین ماسه ها رو پر می کنم!" همه دانشجویان خندیدند.

در حالی که صدای خنده فرو می نشست، پروفسور گفت: " حالا من می خوام که متوجه این مطلب بشین که این شیشه نمایی از زندگی شماست، توپهای گلف مهمترین چیزها در زندگی شما هستند

خدایتان

خانواده تان

فرزندانتان

سلامتیتان

دوستانتان

و مهمترین علایقتان

چیزهایی که اگر همه چیزهای دیگر از بین بروند ولی اینها باقی بمانند، باز زندگیتان پای برجا خواهد بود.

اما سنگریزه ها سایر چیزهای قابل اهمیت هستند

مثل کارتان

خانه تان

و ماشينتان.

ماسه ها هم سایر چیزها هستند مسایل خیلی ساده.

پروفسور ادامه داد: اگر اول ماسه ها رو در ظرف قرار بدید، دیگر جایی برای سنگریزه ها و توپهای گلف باقی نمی مونه، درست عین زندگیتان. اگر شما همه زمان و انرژیتان را روی چیزهای ساده و پیش پا افتاده صرف کنین، دیگر جایی و زمانی برای مسایلی که برایتان اهمیت داره باقی نمی مونه. به چیزهایی که برای شاد بودنتان اهمیت داره توجه زیادی کنین، با فرزندانتان بازی کنین، زمانی رو برای چک آپ پزشکی بذارین. با دوستان و اطرافیانتان به بیرون بروید و با اونها خوش بگذرونین. همیشه زمان برای تمیز کردن خانه و تعمیر خرابیها هست. همیشه در دسترس باشین. ..... اول مواظب توپ های گلف باشین، چیزهایی که واقعاً برایتان اهمیت دارند، موارد دارای اهمیت رو مشخص کنین. بقیه چیزها همون ماسه ها هستند.

یکی از دانشجویان دستش را بلند کرد و پرسید: پس دو فنجان قهوه چه معنی داشتند؟

پروفسور لبخند زد و گفت: خوشحالم که پرسیدی. این فقط برای این بود که به شما نشون بدم که مهم نیست که زندگیتان چقدر شلوغ و پر مشغله ست، همیشه در زندگي شلوغ هم ، جائي برای صرف دو فنجان قهوه با یک دوست هست!

حالا با من یک قهوه میخوری؟




پی‌ نوشت:من متن رو از صفحهٔ "نوشته‌های دلنشین" پیدا کردم. متن ارسالی‌ از خانوم بیتا سینا بود. اما من قبلا متن را جای دیگه‌ای خونده بودم. خلاصه پیدا کنید منبع اصلی‌ را


پی‌ نوشت۲: پول به طور معجزه آسایی پیدا شد.دیگه دعا نکنید


سه‌شنبه، تیر ۲۲، ۱۳۸۹

ال وعده وفا



امروز صبح یه آقای بد اخلاق اومد اینجا و بعد از یه سری غر غر، بالاخره یه سیمی کشید، بیا و ببین.و ما هم سیم رو بعدش وصل کردیم به ما تحت کامپیوتر، و بالاخره حال سرعت این بنده خدا خوب شد


پست تاخیری رو زیاد درازش نکنم فکر کنم بهتر باشه.فعلا عناوین اخبار رو مینویسم تا بعدا سر فرصت گزارش کامل این روزهای بیخود رو شرح بدم


-۳ هفتهٔ امتحانها مثل برق گذشت و من به بهترین شکل ممکن ..دم به این ترم که بیشتر از همیشه وقت داشتم واسه درس خوندن
-فعلا به وظیفهٔ مزخرف مهمان داری مشغولم، چون خواهر جان ۱ ماهی‌ هست که اومده اینجا ، و ما به شدت داریم سعی‌ می‌کنیم با وجود مختلف بودن شخصیت و نظرهامون، کوچکترین اختلافی بینمون پیش نیاد


-هفتهٔ پیش که داشتم از خیاطی دانشگاه دکمه‌های قشنگ میدزدیدم، شلور مردانه نصفه‌ای که از ترم ۳ باید دوخته میشد و واحد ش بالاخره ترم ۹ پاس شد پس گرفتم و با افتخار و غرور فراوان انداختم تو سطل اشغال


-دیگه اینکه یه پول گنده که در واقع خرج ۳-۴ ماه آیندهٔ زندگیم بود رو به احتمال زیاد گذشتم لای کتابی که از کتابخونهٔ دانشگاه قرض گرفته بودم، و چند روز پیش پس دادم. حالا فردا به امید نداشته به خدای متعال و یاری امام زمان میرم کتابخونه که بین شونصد هزار تا کتاب، بگردم دنبال کتاب مربوطه.بلکه هیچ غیر انسانی‌ دست به پولها نزده باشه و من تو چند ماه آینده از گشنگی نمیرم-در این مورد خطرناک و حساس به شدت به دعای شما دوستان محتاجم


-با وضع این کار آموزی و قیمت بالای بیلیت هواپیما برای ایران، سفر من به مام وطن در این تابستان آتشین لغو شد.باشد که پدر بزرگ جان یک چند ماهی‌ هم بیشتر از این ۱۰۰ و خورده‌ای سال زنده بماند،که من بعدا یک وقت خدای نکرده دچار عذاب وجدان نشوم


-در کلّ این روزها به شدت به گیج زدن و دور خود چرخیدن سپری شد.امیدوارم ماه‌های آینده آدم تر باشم


در خاتمه: پست قبل بی‌ عکس مانده بود چون سرعت اینترنت اجازه هیچ حرکت جانگولری رو بهم نمیداد.الان یه دونه میندازم تنگش. نه بخاطر اینکه بی‌عکس نمونه هااا. بلکه بخاطر اینکه دارم با سرعت این اینترنت جدید حال می‌کنم و سر از پا نمی‌شناسم
foto :Audrey Tautou

سه‌شنبه، تیر ۱۵، ۱۳۸۹

عاقبت ژیگول بازی


وقتی‌ برای باز کردن صفحه گوگل حد اقل به ۱۰ دقیقه زمان احتیاج داری،یعنی‌ اینترنت پکیده

.
از روز اول هم گفتم من به تکنولوژی جدید اعتماد ندارم. آخه این ماسماسک بدون سیم، به قد و بالش هم نمیومد که بتونه به جایی‌ وصل بشه چه برسه به اینترنت. گول تبلیغات رو خوردم دیگه. مرگ بر آمریکا

.
از ۱۲ جولای با اینترنت سیم دار در خدمت هستم