سه‌شنبه، خرداد ۰۱، ۱۳۸۶

حتی خرده کارها


این روز ها لیست ناتوانی های تو خیلی از توانایی هایت بیشتر شده اند
و خوب حتما من که می توانم

تولد


تولدت مبارک
امید وارم بزرگ تر بشی

پ.ن:پست تولدت خیلی بلند تر از این بود.به دلیل نشانه ها آپ نکردم

یکشنبه، اردیبهشت ۳۰، ۱۳۸۶

بازی-بازی...می بازم


خودم را وارد بازی های بچه گانه می کنم
روزی صد بار دو تا وبلاگ رو لود می کنم،بلکه از این آشفتگی ام کم شود.امتحانها نزدیکند و من نا آرامم و درس نمی خوانم.گاهی به خودم و انتخاب هایم که نگاه می کنم از خودم لجم می گیره و شروع می کنم به سرزنش خودم.که چرا اطرافیانم را قوی تر انتخاب نمی کنم که در این شرایط ها،چهار تا بخوابونن تو گوشم و بگن:این بچه بازی ها رو بی خیال.بشین سر درست.تو آرزو های بزرگ تری داری

دلم برای نوشته های نیلوفر و لوتوس تنگ شده
برای روزی چند بار لود کردن زرشک.با اینکه می دونم دیر به دیر آپ میشه

بازم خودم تنهایی باید با همه احساسهای بدم بجنگم.کاش نمی تونستم.کاش کم میاوردم و می گفتم:خلاص


پ.ن:توجه داشتید از خود سانسوری در اومدم!؟ناز شست این دوستان و مشکلات جدید

پرواز


فلسفه سنگی جواب نداد
مرداب وار زندگی کردن هم همین طور
وقتی خواست زندگی کند،دیگر حسرت پرواز نداشت

این وسط من فقط ساقی بودم.از نفسم نوشاندمش

شنبه، اردیبهشت ۲۹، ۱۳۸۶

مرد متولد خرداد دو زن دارد


اینکه طالع بینی ها چقدر درست می گن مهم نیست
مهم اینه که پیچک بی اعتمادی اومده و پیچیده به تمام بدن من
می توانم فکر کنم که تمام پیامبر ها از ابراهیم و نوح و الیاس و دانیال گرفته تا عیسی و محمد همه آدم های ساخته خیال ما هستند.می سازیمشان،گنده شان می کنم،پیروشان می شویم،حتی می پرستیمشان.گاهی خود خدا را هم می سازیم و می پرستیم و پیشش دعا می کنیم که دنیا های خیالی ما را از بین نبرد
زندگی خیالی
عشق خیالی
رابطه های خیالی
ایمان خیالی
خدا و پیغمبر خیالی
...
این خیال ما خوب می تواند بدون وزن بلند/بالا پرواز کند
اما ما زمینی هستیم. و ساختن زندگی های خیالی فقط نوعی نپذیرفتن بی عرضگی مان است
...
زندگی یعنی من
زندگی یعنی تو
بیا پایین با هم زندگی کنیم

خواستم خواهر بزرگ ترت باشم وکمکت کنم از این زندگی ساخته خیالت رها شوی من خودم مدتها در خانه های ابری این دنیا زندگی کردم
از تو ناراحت نیستم.از اول هم دوستت داشتم و نگرانت بودم چون کوچک و ضعیف بودی.حتی خواستم مواظبت باشم.خواستم از تجربه هایم بگویم. رو راست نبودن مرد من نگذاشت
مثل همیشه فرصتی برای حرف زدن به من داده نشد.و باز هم از حیای بیش از حد من سوء استفاده شد
خیانت را نمی بخشم.و حماقت را

خسته گی من کافی نبود؟!بی اعتمادی ام هم بهش اضافه شد
اینها را چطور می خواهند این پیامبران درست کنند،نمی دانم

پنجشنبه، اردیبهشت ۲۷، ۱۳۸۶

فشار


انقدر حالش بده که منو نمیبینه

اگر به همین راحتی ها فراموش شدنی بود



آن اولها که برایت از زخمهای تنم می گفتم،می گفتی: تو پسر نیستی که بفهمی شنیدن بعضی چیزها اصلا خوشایند نیست
من مجبورت کردم
و تو فقط به دلیل همین حس پسرانه ای که خوب حتما من نمی شناسمش،چند لحظه ای حالت گرفته بود و بعد به خودت اینطور قبولاندی که:گذشته،گذشته است
اما این موضوع ساده را یادت رفت که
این همین گذشته است که الان(ه) من را ساخته
و خوب چون نگاه کردن به زخم دلخراش است،زخمهایم را ندیدی و متوجه عمقشان نشدی
عزیز دل!آینده شاید بهتر از گذشته باشد.اما نمیتواند گذشته را انکار کند

روزی که دیدم نوشتی:من از تویی که بد کردی با من،گله می کنم...دل نمی کنم

فکر کردم این حرف من را خوب می فهمی.اما این هم بره بغل بقیه حرفهایی دیگه که زدم و نفهمیدی

مثل پروانه ای در مشت


اون روز عجیب شکل لگوی وبلاگت شده بودی

ماندن من به دلیل دل خوشی من،یا امید وار بودن من نبود.من نرفتم که کسی را نکشته باشم

دنبال دلیل نگرد


چرا تمام راهی که رفتی رو دو سه ساعته بی خیال شدی و همه چیز را خراب کردی؟!من به راهی که تو رفته بودی ایمان داشتم. و به قوی بودن تو....و به ایمان تو به راحت
من مرید تو بودم.و می خواستم تمام درسهای سنت ماه و خورشید رو از تو یاد بگیرم.چی شد که تو یکهو خواستی مریدت را دنبال کنی؟جدوگر تا وقتی جادو گر است،مرید دارد