پنجشنبه، بهمن ۱۱، ۱۳۸۶

این روز ها


شبها سیاه
پنجره باران زده
ساعت ها سنگی
ن

دل من.....................تنگ

سه‌شنبه، بهمن ۰۲، ۱۳۸۶

بشکن بشکنه


بشکن بشکنه،بشکن
من نمی شکنم
بشکن!جون دلبرا بشکن
من نمی شکنم
بشکن!مرگ پولدارا بشکن
من نمی شکنم
بشکن!اینجا تهرونه،بشکن
من نمی شکنم
بشکن!غم فراونه،بشکن
من نمی شکنم
بشکن،دنیا ویرونه،بشکن
من نمی شکنم
بشکن!می افتی تو هچل،بشکن
من نمی شکنم
بشکن!جون چاکرا بشکن...روی آجرا بشکن
من نمی شکنم
....
بشکن پدر سوخته!بت می گم بشکن بگو:چشم!وایسادی بر و بر تو چو شمای من زل زدی که چی

جمعه، دی ۲۸، ۱۳۸۶


ما در ایران یک ناله مستانه ز کس نشنیدیم

ویران شود آن شهر که میخانه ندارد

پنجشنبه، دی ۲۷، ۱۳۸۶

شبی دارم شبی دلگیر


شبی دارم شبی دلگیر
نیاز چشم بیدار گل شب بوی تنهایی
که در آن سنگ می گرید به یک بندی بارانهای بندر گاه
زمان،چون رودباری در دل مرداب، بی رفتار
و من چون گردبادی بر جبین دشت: بی آرام
º
من اندیشمند:از خویش می پرسم:
در یک خانه آیا خنده خواهد کرد امشب
که در چشمش بریزم مو به مو پیغام اقلیم نیازم را
º
در هر خانه، دیواریست ،من بیهوده می کوشم
که یک سر را-که رحم آشنایش چاره می سازد-کشم بیرون
شکست عقده دل رابرویانم به دشت بایر گوشش
که تنها از طلسم شب،مرا خواهد گشود آن دست
مرا در چشمه اندوه شوی صبح خواهد شست
به دست روز روشن روی،خواهد بست

شبی دارم،شبی دلگیر
امیدی هم نمی د ارم-ز بس نا باورم از بخت-

که یک در باز گردد زیر چشم انتظار من

که سامانی پدید آید مرا در بوسه خورشید