چهارشنبه، بهمن ۰۶، ۱۳۸۹

از دل برود هر آنکه از دیده برفت؟


این روزها هی بیشتر کش می‌آیند و دل و روده من رو هم با خودشون می‌کشند
...

رهایم کن از این تکرار

سه‌شنبه، دی ۲۱، ۱۳۸۹

خاطر خواه عوضی



همچین که خدای نکرده به خاطرت، کاری کردند
امر برشان مشتبه می‌شود
که خاطری پیش تو دارند
و حالا باید خاطرشان را بخواهی
وگرنه آشفته خاطر(ه) خاطر خواهشان می شوند

ترسو ها



آن‌ها را دیده‌ای که همیشه آرزوی خارج رفتن دارند؟
اما همیشه از تنهایی و غربتی که یک چیز هایی از آن شنیده‌اند،می ترسند
همان‌ها که همیشه می گویند: „ یک روز میروم"
اما هی نمی‌روند
آخر هم از سر بزدلی ازدواج می‌کنند و حرف حسابشان هم این است که اگر ازدواج کنم و با همسرم بروم، آنجا دیگر تنها نیستم
بعد تازه اگر میان بازی‌های بعد از ازدواج گم نشوند و سر خری که دو نفری سوارش شده‌اند را به طرف یک «خارجی» کج کنند،تازه اول گرفتاری شان است
همانها که اینجا که می‌رسند تازه وقت می‌کنند «شریک زندگی شان»را ببینند و اگر خیلی کور نباشند،شاید زندگی اطرافشان را هم دیدند
آن وقت است که تازه می‌فهمند که چه گ... خورده اند

به اینجای بازی که می‌رسند، دو حالت دارد:
یا با نا رضایتی در کنار شریک زندگی‌شان به زندگی ادامه می‌دهند و در تنهایی شان سر گرم خرده جنایت های زناشویی می‌شوند و درد غر بت مستتر می کشند
یا متارکه بر می انگیزند و درد غربت علنی


پ.ن:بق بقو جان این پست را به خودش نگیرد

ترس از پوچی



امروزدوباره با هست و نیستش درگیر شدم
گلاویز هم شدیم
اشکم را در آورد

آفتاب کم جون زمستانی تا پای دیوار خودش را ریخت کف اتاق


خوار

پنجشنبه، دی ۱۶، ۱۳۸۹

خسته نباشی‌


راه های طولانی‌

کوچه‌های تاریک

شب‌های سرد

ساعت‌های سمج

خنده‌ها‌ی زورکی

اشک‌های خشک شده

...

این خستگی‌ خیلی‌ وقت است که با بند بند تن من اخت شده

تو خسته نشی‌