پنجشنبه، آبان ۰۳، ۱۳۸۶

...


دوران جهان بی می و ساقی هیچ است
بی زمزمـه نـای عـراقی هیـچ است
هر چند در احــوال جــهان می نگرم
حاصل همه عشرت است و باقی هیچ است

شنبه، مهر ۲۸، ۱۳۸۶

متولد ماه مهر


یاد گرفتم که طلایی رنگ نیست
تو متولد روزهای پاییز طلایی هستی
بیا و روزهایم را طلایی کن
من درس و کتاب ها را دوست ندارم

چهارشنبه، مهر ۲۵، ۱۳۸۶

پاییز


باد
برگ های طلایی را به خود آویخت و زیبا شد
در آغوشم کشید و
با موها و ریشه های شالم رقصید
خنک شدم

خیابانهای لعنتی


خیابانهای دوسلدرف هر روز صبح که به طرف دانشگاه میروم،من را مجبور می کنند که خاطرات بد رنگ چند ماه پیش را مرور کنم
از خودم عصبانی می شوم وقتی یادم می آید که پول قهوه های تلخی که خودم دادم و تو ندادی،به زودی ماشین می شود،بلکه کمی از خالی های زندگی تو پر شود
...
آن فشار ها... حتی خاطره یک روز شیرین در ذهنم پررنگ نمانده.همه شان زرد چرک هستند.و دلخوری های من بنفش
یادم است اواخر بود.برایم برای اولین بار عطری خریدی.که هیچ خوشحالم نکرد.آن روز خواستم بهت بگم:دوست من!من دارم می رم.این دست و دل بازی ها رو خیلی زود تر باید می کردی.الان جانت را هم گرو بگذاری،بر نمی گردم
نمی دانم تو دقیقا کجا اشتباه کردی
اما اشتباه خودم را پیدا کردم:چشم پوشی های بی جا


پ ن:من نمی دونم این پسر ها پولها شون رو کجا قایم می کنند.تو کیف پولشان که هیچ وقت پول نیست.و همیشه قبل از کافی شاپ یا رستوران رفتن باید دنبال بانک بگردند.عدد موجودی دفتر حسابشان هم که همیشه دو رقمی ست.سرت را روی بالششان هم که می گذاری،صدایی از اسکناس مچاله شده نیست.توی جوراب ها شون هم که جز لاشه سگ چیزی ندارند.پس از کجا یکهو یکماهه هزار یورو پول گواهی نامه رانندگی می دهند و بعد بلافاصله ماشین می خرند؟برای گشت و گذار های پسرانه هم انقدر پول دارند که همه دوستانشان را ناهار و شام دعوت می کننداگر فهمیدید این صندوق مخفی اینا کجاست لطفا به من هم بگین که این پول هامو همین طوری راحت نذارم رو میزهای رستوران ها و پمپ بنزین ها

پنجشنبه، مهر ۱۹، ۱۳۸۶

نی محزون


امشب ای ماه به درد دل من تسکینی
آخر ای ماه تو همدرد منِ مسکینی

کاهش جان تو من دارم و من می دانم
که تو از دوری خورشید چه ها می بینی

تو هم ای بادیه پیمای محبت چون من
سر راحت ننهادی به سر بالینی

هر شب از حسرت ماهی،من و یک دامن اشک
تو هم ای دامن مهتاب پر از پروینی

همه در چشمه ی مهتاب غم از دل شویند
امشب ای مه تو هم از طالع من غمگینی

من مگر طالع خود در تو توانم دیدن
که توام آینه ی بخت غبار آگینی

باغبان خار ندامت به جگر می شکند
برو ای گل که سزاوار همان گلچینی

نی محزون مگر از تربت فرهاد دمید
که کند شکوه ز هجران لب شیرینی

تو چنین خانه کَن و دل شکن ای باد خزان
گر خود انصاف کنی مستحق نفرینی

کی بر این کلبه ی طوفان زده سر خواهی زد
ای پرستو که پیام آور فروردینی

شهریارا اگر آیین محبت باشد
چه حیاتی و چه دنیای بهشت آیینی

چهارشنبه، مهر ۱۸، ۱۳۸۶

نازنین هم آمد


نازنین هم آمد
با آهنگهای رپ.لاغر اندام و قد بلند است.مهربان و دوست داشتنی.هم خانه ای جدیدم را می گویم.خانه مان ایرانی تر شد.گاهی قلیان سیب و شبها چای خوش طعم ایرانی توی استکانهای ناصرالدین شاهی
دوست داشتنی ست
مثل همه دختر های ایرانی
از من کم سن و سال تر است و همین سالهاست که ازدواج کند
روانشناسی می خواند.البته اینکه چقدر بخواند هنوز معلوم نیست.من اتاق خالی و کمد پر از لباس و لوازم بزک دزکش را دوست دارم.و خنده روی لبش را
غذا نمی خورد که هم خوش هیکل بماند و هم بتواند کمد لباسهایش را پر تر کند
و موزیک های شاد گوش می کند و با نامزدش مرتب تلفنی حرف می زند که خنده لبش را حفظ کند
تا وقتی در اتاقش باز است و صدای زندگی از خانه مان می آید،من هم خوشحالم



پ.ن:از بی موضوعی ازش نوشتم