امروز کمی از روزمرّگیها فاصله گرفتم و فرصت کردم خودم را در آینه ببینم.
چقدر موی سپید....
چه بر من گذشت در این سالها؟
سپیدی مو که نه به ارث داشتم و نه سی سالگی را گذرانده ام، که سراغم آمد
تا پیش از این دو سه تا بود که پنهان میشدند لایه سیاهی ها
امروز نتوانستم بشمارمشان
این دوری طاقت فرسا را تحمل کردیم.پوست کلفتی کردیم.اما جای پای خودش را گذشت تا یادمان نرود
امروز میخندیم
فردا شاید بیشتر
اما سپیدی مویم و سرخی خون دلم پشت هیچ لبخندی پنهان نمیماند
...
امروز که موهای سپیدم را دیدم، حس غریبی داشتم
هم ناراحت بودم، که این موهای سپید زمانی که گذشت و عمری که رفت را نشانم میدهند
هم شاد بودم از زمانی که گذشت و با تو بودم
زمانی که پای تو و قول خودم ایستادم
با همهٔ سختی هایش
نبودن هایش
نداشتن هایش...
همه تنهاییهایش و در این حال، باهم بودن هایش
همهٔ دل خوشیهای کوچکمان
همهٔ از "هیچ چیز" "همه چیز" ساختن هایمان
موی سپیدم، قدر دارد. قدری به اندازهٔ عمری که گذاشتم
قدری به اندازهٔ همهٔ لحظههایی که همه جور حرفی شنیدم و باز، ایستادم
قدری به اندازهٔ همهٔ جنگیدن هایم
و چه خوشبختم
چشماهایم را میبندم و پرواز میکنم به سالها بعد
همان سالها که همه رفته اند و ما کنار هم نشسته ایم. با موهایی که یک دست سپیدند و دستهای چروکیده، که همچنان دستهای تو جایی برایشان دارند
به چشمهایت خیره میشوم و تو مثل همیشه در چشمهای من غرق میشوی، و از چشمهایم میشنوی که همه وجودم هنوز میگوید:
"مرسی بخاطر تک تک نفسهایی که با من کشیدی"
به موهایم دست بکشی و انگشتانت لا بلای آن همه سپیدی،عمر گذشته مان را مرور کنند...
و چه خوشبختیم....
چقدر موی سپید....
چه بر من گذشت در این سالها؟
سپیدی مو که نه به ارث داشتم و نه سی سالگی را گذرانده ام، که سراغم آمد
تا پیش از این دو سه تا بود که پنهان میشدند لایه سیاهی ها
امروز نتوانستم بشمارمشان
این دوری طاقت فرسا را تحمل کردیم.پوست کلفتی کردیم.اما جای پای خودش را گذشت تا یادمان نرود
امروز میخندیم
فردا شاید بیشتر
اما سپیدی مویم و سرخی خون دلم پشت هیچ لبخندی پنهان نمیماند
...
امروز که موهای سپیدم را دیدم، حس غریبی داشتم
هم ناراحت بودم، که این موهای سپید زمانی که گذشت و عمری که رفت را نشانم میدهند
هم شاد بودم از زمانی که گذشت و با تو بودم
زمانی که پای تو و قول خودم ایستادم
با همهٔ سختی هایش
نبودن هایش
نداشتن هایش...
همه تنهاییهایش و در این حال، باهم بودن هایش
همهٔ دل خوشیهای کوچکمان
همهٔ از "هیچ چیز" "همه چیز" ساختن هایمان
موی سپیدم، قدر دارد. قدری به اندازهٔ عمری که گذاشتم
قدری به اندازهٔ همهٔ لحظههایی که همه جور حرفی شنیدم و باز، ایستادم
قدری به اندازهٔ همهٔ جنگیدن هایم
و چه خوشبختم
چشماهایم را میبندم و پرواز میکنم به سالها بعد
همان سالها که همه رفته اند و ما کنار هم نشسته ایم. با موهایی که یک دست سپیدند و دستهای چروکیده، که همچنان دستهای تو جایی برایشان دارند
به چشمهایت خیره میشوم و تو مثل همیشه در چشمهای من غرق میشوی، و از چشمهایم میشنوی که همه وجودم هنوز میگوید:
"مرسی بخاطر تک تک نفسهایی که با من کشیدی"
به موهایم دست بکشی و انگشتانت لا بلای آن همه سپیدی،عمر گذشته مان را مرور کنند...
و چه خوشبختیم....
....
.....
سرا پا اگر زرد و پژمردهایم
ولی دل به پاییز نسپردهایم
چو گلدان خالی لب پنجره
پر از خاطرات ترک خوردهایم
اگر داغ دل بود ما دیدهایم
اگر خون دل بود ما خوردهایم
اگر دل دلیل است آوردهایم
اگر داغ شرط است ما بردهایم
اگر دشنه دشمنان، گردنیم
اگر خنجر دوستان، گردهایم
گواهی بخواهید: اینک گواه
همین زخمهایی که نشمردهایم
دلی سربلند و سری سر به زیر
از این دست عمری به سر بردهایم
قيصر امين پور