یکشنبه، مهر ۰۸، ۱۳۸۶

غربت

ماه بالاي سر آبادي است

اهل آبادي در خواب

روي اين مهتابي ، خشت غربت را مي بويم

باغ همسايه چراغش روشن

من چراغم خاموش

ماه تابيده به بشقاب خيار ، به لب كوزه آب

غوك ها مي خوانند.مرغ حق هم گاهي

كوه نزديك من است

پشت افراها ، سنجدها.و بيابان پيداست

سنگ ها پيدا نيست، گلچه ها پيدا نيست

سايه هايي از دور ، مثل تنهايي آب

مثل آواز خدا پيداست

نيمه شب با يد باشد

دب آكبر آن است : دو وجب بالاتر از بام

آسمان آبي نيست

روز آبي بود.ياد من باشد فردا

بروم باغ حسن گوجه و قيسي بخرم

ياد من باشد فردا لب سلخ

طرحي از بزها بردارم

طرحي از جاروها

سايه هاشان در آب

ياد من باشد ، هر چه پروانه كه مي افتد در آب

زود از آب در آرم

ياد من باشد كاري نكنم ، كه به قانون زمين بر بخورد

.ياد من باشد فردا لب جوي

حوله ام را هم با چوبه بشويم

ياد من باشد تنها هستم

ماه بالاي سر تنهايي است

۴ نظر:

ناشناس گفت...

در شب کوچک من افسوس
باد با برگ درختان میعادی دارد
در شب کوچک من دلهره ویرانیست
گوش کن
وزش ظلمت را میشنوی؟
من غریبانه به این خوشبختی می نگرم
من به نومیدی خود معتادم
گوش کن
وزش ظلمت را میشنوی ؟
در شب کنون چیزی می گذرد
ماه سرخست و مشوش
و بر این بام که هر لحظه در او بیم فرو ریختن است
ابرها همچون انبوه عزاداران
لحظه باریدن را گویی منتظرند
لحظه ای
و پس از آن هیچ

اگرچه احساس تنهایی می کنی ،هیچکسی احساس دیگری نداره.
ولی خب کسانی هستن که به یادتند.

ای سراپایت سبز

ناشناس گفت...

ببين اين آقاهه الياسي من رو بيشتر از تو ميشناسه ها موندم از كجا ميدونه من خيلي به يادتم.

ناشناس گفت...

man ke nafahmidam ki kio bishtar az ki mishnase.ki kheili be yade kiye?
dooste azizam.mishe yekam tozih bedi?ya khodeto moarefi koni?

ناشناس گفت...

چون به دنبال آرامش ذهن هستيم به پيشامدهاي زندگي برچسب خوب يا بد نمي زنيم .تو انجام كارها هيچ چيز تصادفي نيست .زيرا اين اتفاقيه كه هميشه ميافته .