بالاخره قسمت شد و بعد از عمری پشت میز دانش آموزی و دانشجویی نشستن، پشت میز کاری هم نشستم.
البته هنوز کامل نشستم.یعنی نشستم، ولی همش بلندم میکنند.
(از بس که تنبلم و اینجا کم مینویسم، مجبورم داستان رو از یکم قدیم تر بگم)
قضیه از این قراره که ما بالاخره بعد از ۱۰ ترم دانشجویی بالاخره به اندازهٔ کافی واحد پاس کردیم و مجاز به کار آموز شدن شدیم.بعد نشستیم به تقاضای کار آموزی نوشتن.حالا اینکه زبان ناقص ما برای تقاضای رسمی نوشتن کفایت نکرد و یه ملتی بسیج شدن و کمک کردن که ۱ صفحه نامه نوشته بشه و باز یه ملت دیگه بسیج شدن که طرحهای ما سکن بشه و کلی پول خرج شد که با وجود قیافهٔ ضایع ما عکس پرسنلی خوب گرفته بشه و باز کلی پول خرج شد که پوشههای تقاضای کار آماده و پست بشه، و کلی کتاب خونده شد که یکم ترس از مصاحبهٔ کاری ریخته بشه، و کلی نصیحت شد که روز مصاحبه ما چی بپوشیم و بعد از رد شدن در مصاحبهٔ اول چه روحیهای از ما خراب شد، همچین که فکر کردیم تا آخر عمرمون بی کار میمونیم و بعد دوباره این پروسه تقاضای کار دادن انقدر تکرار شد که یکهو ۱۰ تا شرکت گفتن شما باید بیاید فقط واسه ما کار کنید و...
این طوری بود که ما شیر یا خط کردیم و یکی از شرکت هارو انتخاب کردیم و بالاخره دیروز رفتیم سر کار. البته کار کار که نه. کار "آموزی"
آقا یه شرکت چسکی و یه کار آموزی ۶ ماههٔ چسکی تر بیا و ببین چه بریزو بپاشی کردن. مارو از وسط یک عالم راهروهای پیچ در پیچ و ۱۰۰ تا میز و ۱۰۰۰ تا طبقههای انبار پار چه و ۲۰۰۰ تا میله لباس که به هر کدوم ۱ کلکسیون کامل لباس آویزون بود رد کردن و بردن تو یه اتاق یه میز گنده با کامپیوترو سکنرو پرینتر و کلی تشکیلات مال آدم حسابیها بهمون نشون دادن و گفتن اینجا میز کار شماست.
دهن من که همین طور باز بود. اما وقتی دیدم روی میز یادشت گذاشتن که " خیلی معذرت میخوایم، اما صفحه قلمی آ۳ طراحی شما چند روز دیگه میرسه، لطفا ما رو ببخشید" دیگه چونم داشت میخورد رو میز.
حیف که هنوز نمیدونم " بابا بیخیال، اینقدر مارو تحویل نگیرید" به آلمانی چی میشه.
خلاصه اینجوری شد که ما میز کار دار شدیم. بعد هم گفتن بشین تو اینترنت بچرخ.آب ودونت هم هر چی خواستی برو از آشپزخونه بردار و بخور.
خلاصه تر اینکه ما روز اول کاری رو کاملا در یک هتل ۸ ستارهٔ رویایی کاری سپری کردیم.
اما در عوض امروز - روز دوم کاری- در حد مهمانسراهای چاله میدون ازمون خر کاری کشیدن. طوری که فقط وقتی میخواستم آب بخورم پشت میزم میشستم.
و این داستان تا ۶ ماه ادامه دارد.اما خودم هم از ادامهاش بی خبرم.حالا اگه همینطور مدل مهمانسرا یی هم جلو رفت، سگ خور.ما دلمون رو خوش میکنیم به حرف همکار ایرانیمون که فرمودند: " بچسب به کار و ول نکن، که اینا نیروی کار کم دارن، استخدامت میکنن"
البته هنوز کامل نشستم.یعنی نشستم، ولی همش بلندم میکنند.
(از بس که تنبلم و اینجا کم مینویسم، مجبورم داستان رو از یکم قدیم تر بگم)
قضیه از این قراره که ما بالاخره بعد از ۱۰ ترم دانشجویی بالاخره به اندازهٔ کافی واحد پاس کردیم و مجاز به کار آموز شدن شدیم.بعد نشستیم به تقاضای کار آموزی نوشتن.حالا اینکه زبان ناقص ما برای تقاضای رسمی نوشتن کفایت نکرد و یه ملتی بسیج شدن و کمک کردن که ۱ صفحه نامه نوشته بشه و باز یه ملت دیگه بسیج شدن که طرحهای ما سکن بشه و کلی پول خرج شد که با وجود قیافهٔ ضایع ما عکس پرسنلی خوب گرفته بشه و باز کلی پول خرج شد که پوشههای تقاضای کار آماده و پست بشه، و کلی کتاب خونده شد که یکم ترس از مصاحبهٔ کاری ریخته بشه، و کلی نصیحت شد که روز مصاحبه ما چی بپوشیم و بعد از رد شدن در مصاحبهٔ اول چه روحیهای از ما خراب شد، همچین که فکر کردیم تا آخر عمرمون بی کار میمونیم و بعد دوباره این پروسه تقاضای کار دادن انقدر تکرار شد که یکهو ۱۰ تا شرکت گفتن شما باید بیاید فقط واسه ما کار کنید و...
این طوری بود که ما شیر یا خط کردیم و یکی از شرکت هارو انتخاب کردیم و بالاخره دیروز رفتیم سر کار. البته کار کار که نه. کار "آموزی"
آقا یه شرکت چسکی و یه کار آموزی ۶ ماههٔ چسکی تر بیا و ببین چه بریزو بپاشی کردن. مارو از وسط یک عالم راهروهای پیچ در پیچ و ۱۰۰ تا میز و ۱۰۰۰ تا طبقههای انبار پار چه و ۲۰۰۰ تا میله لباس که به هر کدوم ۱ کلکسیون کامل لباس آویزون بود رد کردن و بردن تو یه اتاق یه میز گنده با کامپیوترو سکنرو پرینتر و کلی تشکیلات مال آدم حسابیها بهمون نشون دادن و گفتن اینجا میز کار شماست.
دهن من که همین طور باز بود. اما وقتی دیدم روی میز یادشت گذاشتن که " خیلی معذرت میخوایم، اما صفحه قلمی آ۳ طراحی شما چند روز دیگه میرسه، لطفا ما رو ببخشید" دیگه چونم داشت میخورد رو میز.
حیف که هنوز نمیدونم " بابا بیخیال، اینقدر مارو تحویل نگیرید" به آلمانی چی میشه.
خلاصه اینجوری شد که ما میز کار دار شدیم. بعد هم گفتن بشین تو اینترنت بچرخ.آب ودونت هم هر چی خواستی برو از آشپزخونه بردار و بخور.
خلاصه تر اینکه ما روز اول کاری رو کاملا در یک هتل ۸ ستارهٔ رویایی کاری سپری کردیم.
اما در عوض امروز - روز دوم کاری- در حد مهمانسراهای چاله میدون ازمون خر کاری کشیدن. طوری که فقط وقتی میخواستم آب بخورم پشت میزم میشستم.
و این داستان تا ۶ ماه ادامه دارد.اما خودم هم از ادامهاش بی خبرم.حالا اگه همینطور مدل مهمانسرا یی هم جلو رفت، سگ خور.ما دلمون رو خوش میکنیم به حرف همکار ایرانیمون که فرمودند: " بچسب به کار و ول نکن، که اینا نیروی کار کم دارن، استخدامت میکنن"