آنها را دیدهای که همیشه آرزوی خارج رفتن دارند؟
اما همیشه از تنهایی و غربتی که یک چیز هایی از آن شنیدهاند،می ترسند
همانها که همیشه می گویند: „ یک روز میروم"
اما هی نمیروند
آخر هم از سر بزدلی ازدواج میکنند و حرف حسابشان هم این است که اگر ازدواج کنم و با همسرم بروم، آنجا دیگر تنها نیستم
بعد تازه اگر میان بازیهای بعد از ازدواج گم نشوند و سر خری که دو نفری سوارش شدهاند را به طرف یک «خارجی» کج کنند،تازه اول گرفتاری شان است
همانها که اینجا که میرسند تازه وقت میکنند «شریک زندگی شان»را ببینند و اگر خیلی کور نباشند،شاید زندگی اطرافشان را هم دیدند
آن وقت است که تازه میفهمند که چه گ... خورده اند
به اینجای بازی که میرسند، دو حالت دارد:
یا با نا رضایتی در کنار شریک زندگیشان به زندگی ادامه میدهند و در تنهایی شان سر گرم خرده جنایت های زناشویی میشوند و درد غر بت مستتر می کشند
یا متارکه بر می انگیزند و درد غربت علنی
پ.ن:بق بقو جان این پست را به خودش نگیرد
۵ نظر:
سلام
خواستم بگم اگر چه من خودم از همون آدمها هستم كه چند سالي هست كه ميگم مي خوام برم خارج از ايران(مهاجرت كنم) و هنوز نرفتم .... ولي جاي ذكر اين نكات لازم است كه : اگر خوب دقت كنيد متوجه مي شويد كه مهاجرت در 90% از موارد زماني اتفاق مي افتد كه شما از وضع موجودي كه داريد راضي نيستيد مثلا آنقدر باهوش نيستي كه بتوني تو رقابت ميليوني شركت كني و دانشگاه قبول بشي ، بنابراين ميري خارج تا بلكه بدون هيچ آزموني و فقط با پول بري يا آزموني با درصد قبولي 90 به بالا شركت كني و بشي دانشجو .
يا بي سوادي و فقط مدرك زپرتي گرفته اي و بدون هيچ فن و مهارتي انتظار حقوق چند ميليوني در ماه رو داري و... كه شرمنده ! خارج كه هيچي اگر كره ماه هم بري اوضاع همينه و بايد به همين درامد بخور و نمير بسازي .
خوبه كه همه چيز همين ترس از تنهايي باشه !
البته فكر نكنم تو از دسته بندي هاي فوق باشي ، و اميدوارم كه جزو همون 10 درصدي باشي كه دلايل هجرت خودت رو داري و حتما دلايل خوبي هم هست .
قبول دارم كه ازدواج به هيچ عنوان تنهايي رو پر نميكنه چون اصلا هدف ازدواج كه اين چيزا نيست (قطعا) ، آي مردم اگر تنها هستيد ، اگر خوشبخت نيستيد و اگر واقعا چيزي نيستين تو رو خدا ازدواج نكنيد - هر وقت حس كردي چيزي براي عرضه داري و با قبل فرق كردي بيا ازدواج كن (پسر يا دختر فرقي نداره) ...
ولي :
با اينكه خودم وقت ازدواجم هست و هنوز زن نگرفتم - يقين دارم كه ازدواج لازم هست و خيلي هم شيرين و لذت بخش خواهد بود - اميدوارم اون حس كه بالا گفتم در من پديدار شوددر آينده نزديك ...
پ ن : تبريك ميگم در سال جديد(سال شما خارجكي ها) پر كار شدي ، چند تا پست با هم گذاشتي ، اميدوارم كه هر هفته همين جوري پيش بري .
جواب یک نظر:
ممنون از اینکه هنوز سر میزنی و برام نظرت رو راجع به نوشته هام مینویسی
خواستم راجع به نظرت و نوشته خودم اینجا چند خطی بنویسم.فقط برای اینکه حرف زده باشیم.تو هم می دونی که از اینطور حرف زدنها (که می تونه نتیجه خوبی توی ذهنامون داشته باشه) استقبال می کنم.امیدوارم این جواب رو به حساب جبهه گیری یا اعتراض نذاری
این نوشته رو با «آنها را دیدهای که...“ شروع کردم و منظورم فقط همان «آنها» بود.یعنی همان تعداد(کمی) که اینگونه هستند.و اصلاً قصد این رو نداشتم که بگم :“ پس تمام کسانی که میگن می خوام برم،و نمیرن یا رفتنشون رو عقب میندازن،حتما به خاطر «ترس»ی است که ازش نوشتم
و تو هم اگه میگی می خوای یه روز بری و هنوز نرفتی،حتما دلایل خودت رو داری که بسته به شرایط زندگیت و اولویت بندی ها و خصوصیات اخلاقیت،حتما دلایل موجهی هستند.باز هم تأکید می کنم،»آنها را دیده ای...“ فقط همان «آنها»هستند که راجع بهشان نوشتم.نه همه کسانی که میخواهند بروند.اما اگر ته وجدان خوانندهای که «می خواد بره» و نمیره،یه صدایی میگه که «این آبجی هم حرف حساب می زنه ها...“امید وارم به خودش بگیره و اگه این «ترس»مخفی و
ویرانگر،ته دلشه،راجع بهش یک بار دیگه فکر کنه
در مورد نکاتی که ذکر کردی:
مهاجرت اصولاً (همونطور که گفتی)به دلیل «عدم رضایت» هست.که دانشجو شدن/تحصیل کردن یا شغل مناسب هم می تونن دلایلی برای ناراضی بودن از شرایط قبل از مهاجرت باشن.(نا گفته نمونه که این طرف آب هم اگر وارد دانشگاه شدن کنکور و رقابت چند ملیونی نداره،اما از دانشگاه با موفقیت بیرون اومدن کمتر از کنکور ایران زحمت نمی خواد.حد اقل اینجا که من هستم اینطوریه و پول بابا جون و هدیه و زیر میزی و دم استاد رو دیدن و...رو باید از روز اول دانشگاه فراموش کرد)اگر هم که بیسواد باشی یا هیچ مدرکی نداشته باشی و حرفهای ندونی هم که دیگه کلاً فاتحه
در مورد این جملت:“خوبه که همه چیز ترس از تنهایی باشه»...
توضیح:گفتم و تکرار میکنم که اون دسته آدمهایی که ازشون نوشتم به خاطر ترسی که دارن(یا جرأتی که برای «تغییر» ندارن)ترس از تنهایی/تنهایی/غربت رو بهانه میکنند و به خیالشان دلیلشان اینطوری برای «نرفتن شان»موجه میشود
(اگر برات جالبه)دلیل من برای بیرون زدنم:من فقط و فقط و فقط،برای «تغییر» مهاجرت کردم.برای شکستن و دوباره ساختن خودم.برای شکستن تابوهایی که زندگی در محیطی بسته،نا خودآگاه برای آدمی درست می کنه.اومدم که «چیز دیگری» ببینم و باور کنم که لزوماً همه باور های من درست نیستند
تحصیل برای من بهانه بود.بهانه ای که می تونست مو قعیتی رو برام فراهم کنه که قید ها رو بشکنم و پام رواز مرز های پوچ و نامرعی که دورم بود،فراتر بذارم.موقعتی برای شکستن ترس هام و محک زدن خودم.موقیتی برای ساختن دوباره وجودی که مسولیت تربیتش فقط با خودم است.
جواب این جملت:قبول دارم كه ازدواج به هيچ عنوان تنهايي رو پر نميكنه چون اصلا هدف ازدواج كه اين چيزا نيست (قطعا) ، آي مردم اگر تنها هستيد ، اگر خوشبخت نيستيد و اگر واقعا چيزي نيستين تو رو خدا ازدواج نكنيد - هر وقت حس كردي چيزي براي عرضه داري و با قبل فرق كردي بيا ازدواج كن (پسر يا دختر فرقي نداره)
کاملاً موافقم و اضافه می کنم:
"آی مردم،هر وقت الماس وجودتان را آنقدر صیقل دادید (و درد صیقل را چشیدید)،تا باارزش شد و کسی را یافتید و خوب شناختید و فهمیدید که لیاقت آن را دارد که به او این وجود باارزش را هدیه دهید،آن وقت ازدواج کنید
سوال:از کجا میدونی که وقت ازدواجته؟مگه ازدواج کردن وقت داره؟
جواب پی نوشت:اگه این کارآموزی لعنتی بذاره بیشتر هم می نویسم.مخصوصا حالا که می دونم حد اقل یک نفر هست که من رو می خونه و حاظر حرف بزنه.تو این مدت هم یه چیزایی نوشتم،اما فرصت تایپ کردن نداشتم.چشم.بیشتر می نویسم
http://nakhodaa.blogspot.com/2010/11/blog-post_19.html
برای کشف اقیانوس های جدید، باید شهامت ترک ساحل آرام خود را داشته باشیم این جهان، جهان تغییر است نه تقدیر...!
تولستوی
سوال:از کجا میدونی که وقت ازدواجته؟مگه ازدواج کردن وقت داره؟
یک جواب با تاخیر :(یکم تجربه کردم)
-آره وقت داره، ولی نه با اون مفهوم عام!
یعنی به جایی میرسی که نیاز به یک ثابت داری و ارتباط های زود گذر(که میشه حسش کرد) برات جالب نیستن .مگراینکه می تونستیم در زمان حرکت کنیم،که فعلا مقدور نیست !!!
ارسال یک نظر