پنجشنبه، فروردین ۱۲، ۱۳۸۹

در گیری‌های من با نظرات و پیشنهادات دوستان خانومم



یکی‌ می‌گوید: زن بدون زحمت میتواند مردی را به تور بیندازد.اندکی‌ کمدی،طنازی،مداهنه،مهارت و زرنگی،و کار تمام است
من نمیتوانم قبول کنم که عشق با حیله گری به دست آید
.
دیگری می‌گوید: عشق یکهو می‌‌آید و تو باید تسلیم شوی.از آن به بعد، دیگر فقط برای او زندگی‌ میکنی‌
من می‌خواهم که عشق آزاد،ولی‌ نه غیر ارادی باشد.نه این را می‌‌پذیرم که کسی‌ به رغم میل خود تسلیم امیال شود و نه این که
کسی‌ به لذتهای خود با خونسردی سازمان دهد
عشق،کسی‌ میتواند باشد که در کنار او از تحقق بخشیدن به خود غافل نمانیم.به خود نوید دادن نجات از ناحیه کسی‌،دویدن به سوی نابودیست.دست بر داشتن از زندگی‌ برای خود، و زندگی‌ کردن به صورت انگل،چه قشنگی‌ دارد

.
دیگری می‌گوید:زن،تا وقتی‌ که مطمئن نیست که طرفش عشق ابدی اوست،از هم بستر شدن با او باید امتناع کند.و بعد از این اطمینان،باید در رختخواب برای او مانند یک روسپی باشد
من میگویم: خوب، اگر تا آن زمان که آدم بفهمد طرفش عشق ابدی اوست بخواهد پاک دمنی خود را حفظ کند،پس برای مرحلهٔ بعد، تجربه‌های لازم برای بازی کردن نقش روسپی را از کجا آورده باشد

.
دیگری می‌گوید:هر وقت از شوهرت چیزی خواستی‌ و او انجام نداد، چند ظرف را بشکن و قهر کن و برو خانهٔ پدرو مادرت.یک هفته نشده با دسته گل برای...خوری میاید و کاری که خواسته بودی هم انجام میدهد
من ظرفهای خانه‌ام را مسلما به زحمت می‌گردم و پیدا می‌کنم.و خودم میخرم.حتما حیفم میاید که بشکنم.خانهٔ پدرو مادرم هم برای مهمانی و دیدار می‌روم. و اینکه ظرفی‌ در خانهٔ ما شکسته شده، یا کاری خواسته شده اما انجام نشده هم مسلما به آنها هیچ ربطی‌ ندارد.قهر کردن هم هیچ وقت یاد نگرفتم.دسته گل و ...خوری هم لازم نیست،چون وقتی‌ کسی‌ کاری را نمی‌خواهد انجام دهد، حتما برای انجام ندادن آن کار برای خودش دلیلی‌ دارد.اگر خیلی‌ ضروری باشد،خودم انجام می‌‌دهم

.
دیگری می‌گوید:از وقتی‌ باهاش ازدواج کردم،خیالم راحت شد که دیگر مال من است و فقط مرا می‌خواهد
نگفتم که سر شام،آقای صد در صد متعلق به خانوم،زیر میز پایش را به پای من میمالید

.
دیگری می‌گوید:شوهر فقط باید پول دار باشد. و "لاور"(*) ها زیبا و تملق گو
من چیزی نمی‌فهمم که بخواهم چیزی بگویم

lover*


۶ نظر:

ناشناس گفت...

نظر هرکس برای خودش محترم است.
دقت کن! " برای خودش "...

Ghribe گفت...

عاقلانه ازدواج کن تا عاشقانه زندگي کني

دکتر شريعتي

morteza گفت...

عشق را عاشق شناسد زندگي را من
من كه عمري ديده ام پايين و بالايش
كه تفو بر صورتش لعنت به معنايش...

نظر یک گفت...

تو هم یه کم تغییر کردی - گفتم یه کم- اینو از جوابهایی که دادی گفتم

يك نظر گفت...

پسر جوان و زیبارویی بود که فکر می کرد باید با زیباترین دختر جهان ازدواج کند.
اوفکر می کرد به این ترتیب بچه هایش زیباترین بچه های روی زمین می شوند.
پسر مدتی بااین فکر در جستجوی همسر یکتایی برای خودش گشت.
طولی نکشید که پسر با پیرمردی آشنا شد که سه دختر باهوش و زیبا داشت.

پسر ازپیرمرد درخواست کرد که با یکی از دخترانش آشنا شود.

پیرمرد جواب داد: هیچ یک ازدخترانم ازدواج نکرده اند و با هر کدام که می خواهید آشنا شوید.

پسر خوشحال شد. دختر بزرگ پیرمرد را پسندید و باهم آشنا شدند.

چند هفته بعد، پسرپیش پیرمرد رفت و با مِن و مِن گفت: آقا، دخترتان خیلی زیبا است، اما یک عیب کوچکدارد. متوجه نشدید؟! دخترتان کمی چاق است.

پیرمرد حرفش را تایید کرد و آشنایی با دختر دومش را به پسر پیشنهاد داد.

پسر بادختر دوم پیرمرد آشنا شد و به زودی با یکدیگر قرار ملاقات گذاشتند.

اما چند هفته بعد پسر دوباره پیش پیرمرد رفت و گفت: دختر شما خیلی خوب است.

امابه نظرم یک عیب کوچک دارد. متوجه نشدید؟! دخترتان کمی لوچ است.

پیرمرد حرف او را تایید کرد و آشنایی با دختر سومش را به پسر پیشنهاد کرد.

بهزودی پسر با دختر سوم پیرمرد دوست شد و با هم به تفریح رفتند.

یک هفته بعد پسر پیش پیرمرد رفت و با هیجان گفت: دختر شما مثل یشمِ بی لک است.
همان کسی است که دنبالش می گشتم. اگر اجازه دهید، به رویایم برسم و با دختر سوم تانازدواج کنم!

چندی بعد پسر با دختر سوم پیرمرد ازدواج کرد. چند ماه بعد همسرش دختری به دنیاآورد.

اما وقتی که پسر صورت بچه را دید، از وحشت در جایش میخکوب شد.

این زشت ترین بچه ای بود که به عمرش می دید. پسر بسیار غمگین شد و پیش پدر همسرش رفت و
با گِله گفت: چرا با این که هر دوی ما این قدر زیبا و خوش اندام هستیم، ولی بچه ما به این زشتی است؟

پیرمرد جواب داد: دختر سوم من قبلا دختر بسیار خوبی بود.

اما او هم یک عیب کوچک داشت. متوجه نشدی؟!

او قبل از آشنا شدن با تو حامله بود!!!
==================================

همگان را برای مدتی و برخی را برای همیشه می توان فریفت
اما همگان را برای همیشه هرگز

يك نظر گفت...

اينم از يه بلاگي خوندم كه اسمش يادم نيست ديدم بدك نيست اينجا نوشتم :

آدم میتونه با همه ی مردای دنیا بخوابه ،

اما این چیزی رو تغییر نمیده،

تا وقتی دل تحت تاثیر قرار نگیره ، جسم باکره باقی میمونه..