پنجشنبه، اردیبهشت ۰۹، ۱۳۸۹

سر سنگین



سرم سنگین بود
گفتم سبکش کن
آرایشگر پرسید چقدر بزنم؟گفتم همه‌اش را
بی‌چاره چقدر سختش بود
...
یک ساعت بعد، جارو،جای دستهایت را از روی زمین جمع کرد
...
حالا دلم سنگین شد

۴ نظر:

یک نظر گفت...

این چیزا هیچ وقت تمومی نداره عزیزم
-------------------------------
راستی قرار بود یه چیزی بنویسی ؟ یادت رفت ؟

ناشناس گفت...

جواب یک نظر:

تکیه بر جای بزرگان نتوان زد به گزاف

مگر اسباب بزرگی‌ ...که هنوز آماده نیست

راستش فکر نمیکردم کار ترجمه اینقدرها هم سخت باشه.متنی که خواستم ترجمه کنم،یه مقالهٔ‌ طولانی‌ از یک روزنامه هست که نصف بیشتر آن را ترجمه کردم.اما یه جورایی به دلم نیست.یعنی‌ متن فارسی ترجمه شده رو که میخونم اونقدرها که اصل متن جالب و قشنگ نوشته شده،آدم رو نمی‌گیره.که این مساله به دلیل بی‌ تجربگی من تو ترجمه کردنه.به قول معروف کار هر کس نیست خرمن کوفتن...من هم فکر می‌کنم بهتره که ...زیادی نخورم که گند نزنم به متن آقای فیشر

اما چون قول دادم،حتما متن رو کامل ترجمه خواهم کرد.شاید همین امروز تمامش کردم.اینجا هم که مثل اینکه فقط من هستم و شما(یک نظر)پس سعی‌ می‌کنم زیاد بخاطر بی‌ سوادیم خجالت نکشم و این متن کذایی رو با همین سواد دست و پا شکستهٔ خودم ترجمه کنم و اینجا بزارم

ممنون که مرتب سر میزنی‌ و برام مینویسی.یک جورایی انگیزه میدی دیگه دادا.مرسی‌

یک نظر گفت...

سلام
آفرین دختر خوب که به قولت عمل کردی .

و مرسی که می نویسی ....

یک نظر گفت...

اینقدر هم با این قالب بلاگ ور نرو ...