دوشنبه، آذر ۲۷، ۱۳۸۵

به دنبال چه می گردی؟


تو که این همه خواندی و این همه می دانی.از این همه به در آمدن چه سود؟سکوت و آرامش و صلح،همه در خانه پدری نبود؟حقیقت منم!تویی!کدام واقعیت جز اینکه من اینور دنیا در اتاقم تنهایم و دستهایم سرد.و تو آن ور دنیا در اتاقت تنهایی و دستهایت به سردی دستهای من
زندگی،تنها معنایی ندارد.ما برایش معنی تعریف می کنیم.تو بگو چطور باشد بهتر است
دنیای این سوی آبها به جنگلی می ماند سرد و مه گرفته.و ما درختان جنگل
این فقط مه است که نمی گذارد دو درختی که کنار همند،همدیگر را ببینند.تو که جسوری.از ین مه نترس و گله ای نکن
من هم درختی ام.شاید نزدیک ترین درخت به تو
مه است، که باشد.صدایت را که می شنوم.صدایم کن

۴ نظر:

ناشناس گفت...

na midanam, na midanam ke che mikhaham bedanam, dar tanhayee ham shaki nist vali shayad anche bayad beyamoozam darin ast, bogzar chonin bashad.
miayad an rooz ke meh barkhizad, mano to anrooz ra khahim did

Peace.

ناشناس گفت...

سلام،
چرا درخت؟ چرا از ریشه در نمی آی بری ببینی اونطرف مه چه خبره؟
اونجا خیلی چیزها هست برای دیدن که هرگز سر به ابتذال شنیده شدن فرود نمی آورند.

راستی مادر چطورن؟

ناشناس گفت...

حرفي نزنم كه دل بلرزد خطي ننويسم كه ازار دهد ....كسي را, يادم باشد كه روز و روزگار خوش است وتنها دل ما دل نيست ...يادم باشد جواب كين كمتر از مهر نباشد .....جواب دورنگي كمترازصداقت....يادم باشد در برابر فرياد سكوت كنم...بر سياهي نور بپاشم واز چشمه درس خروش بگيرم واز اسمان درس پاكي...يادم باشد سنگ هم تنهاست...اوراهم لطيف رفتار كنم مبادا ترك بردارد

ناشناس گفت...

نی قصه آن شمع چگل بتوان گفت
نی حال دل سوخته دل بتوان گفت
غم در دل تنگ من از آن است که نیست
یک دوست که با او غم دل بتوان گفت