جمعه، خرداد ۲۴، ۱۳۸۷

تابستانها هم زمستان است



صبح ها همان غریبه ای هستم که شش سال پیش اینجا آمد و کسی را نمی شناخت.شبها هم قضیه زیاد فرق نمی کند.اصلا اینجا هیچ چیز فرق نمی کند

هوای سرد صبح که به صورتم می کوبد این مو ضوع را با خشونت خاص خودش یادآوری می کند

صبحانه خلاصه می شود به قهوه تلخ در لیوان های پلاستیکی

ناهار ساندویچی سرد داخل پاکت.شام هم نخوری بهتر است.جون وقتی تنها نشستی سر بشقابت،یاد تمام تنهایی هایی که اینجا کشیدی می افتی

اینجا تا روز شروع نشده همه چیز خوب است.اما همچین که این قطار ها راه می افتند،صدای گنجشکها را لای چرخ های آهنی شان له می کنند

اینجا تابستان هم سرد است

اگر گل پشت قاب شیشه ای پنجره نبود،خاکستری زندگی تا توی اتاقم هم می آمد

با گلم،زندگی می کنم.هر چند خلاصه.اما از خفه شدن نجات پیدا می کنم


پ.ن:اینجا حوصله برای نوشتن تنگ می شود



سلامت را نمی خواهند پاسخ گفت
سرها در گریبان است
کسی سر بر نیارد کرد پاسخ گفتن و دیدار یاران را
نگه جز پیش پا را دید ، نتواند
که ره تاریک و لغزان است
وگر دست محبت سوی کسی یازی
به کراه آورد دست از بغل بیرون
که سرما سخت سوزان است
نفس ، کز گرمگاه سینه می اید برون ، ابری شود تاریک
چو دیوار ایستد در پیش چشمانت
نفس کاین است ، پس دیگر چه داری چشم
ز چشم دوستان دور یا نزدیک
مسیحای جوانمرد من ! ای ترسای پیر پیرهن چرکین
هوا بس ناجوانمردانه سرد است
ای
دمت گرم و سرت خوش باد
سلامم را تو پاسخ گوی ، در بگشای
منم من ، میهمان هر شبت ، لولی وش مغموم
منم من ، سنگ تیپاخورده ی رنجور
منم ، دشنام پست آفرینش ، نغمه ی ناجور
نه از رومم ، نه از زنگم ، همان بیرنگ بیرنگم
بیا بگشای در ، بگشای ، دلتنگم
حریفا ! میزبانا ! میهمان سال و ماهت پشت در چون موج می لرزد
تگرگی نیست ، مرگی نیست
صدایی گر شنیدی ، صحبت سرما و دندان است
من امشب آمدستم وام بگزارم
حسابت را کنار جام بگذارم

چه می گویی که بیگه شد ، سحر شد ، بامداد آمد ؟

فریبت می دهد ، بر آسمان این سرخی بعد از سحرگه نیست
حریفا ! گوش سرما برده است این ، یادگار سیلی سرد زمستان است
و قندیل سپهر تنگ میدان ، مرده یا زنده
به تابوت ستبر ظلمت نه توی مرگ اندود ، پنهان است
حریفا ! رو چراغ باده را بفروز ، شب با روز یکسان است
سلامت را نمی خواهند پاسخ گفت
هوا دلگیر
درها بسته
سرها در گریبان
دستها پنهان
نفسها ابر
دلها خسته و غمگین
درختان اسکلتهای بلور آجین
زمین دلمرده
سقف آسمان کوتاه
غبار آلوده مهر و ماه
زمستان است

۳ نظر:

ناشناس گفت...

vaaaaaaaaaay azi joon man asheghe in sheram midooni ke :X :-* fadat besham ba in salighat

ناشناس گفت...

yadam raft benevisam (Taha)

ناشناس گفت...

اي بابا ، ما چي فكر مي كنيم(ازسرزمين كفر) ، تو چي ميگي .

پ ن : قهوه تلخ رو شايد ، ولي ليوان پلاستيكي را واقعاٌ شرمنده ام .