دوشنبه، تیر ۰۳، ۱۳۸۷

سه پلشک آید و زن زاید و مهمان عزیزت برسد


خط خوردن جان ستان روز های تقویم و شبهای خفه کننده که گلویت را فشار می وهد و فشار می دهد و فشار می دهد

نوک انگشتان بی جان و سرما زده وسط داغ تابستان

بالشتهای خسته از چنگ خوردن های هر شبه

صدای تیک تیک ساعت که توی سرت می کوبد و یادت می آورد این زمان پرروست و خیال گذشتن ندارد

ملحفه های سرد که اگر دلت گرم نباشد تنت تحمل خزیدن درش را ندارد

دل خوشی های کوچک دو بعدی

صدا،آن هم بعد از گرفتن صد تا شماره که هر بار یادت می آورد این دوری را

کم نبود؟

...

انگشت آدم روی تخته آشپز خانه نانوایی نمی برد،وقتی پشت خط تلفن صدای خرد شدنش را می شنوی.باور کن این آب گوجه فرنگی هاست

چه فرق می کند...فقط کمی قرمز تر است

اینجا هیچ چیز فرق نمی کند

مهم وجود ندارد

حتی اگر به پهنای صورتت گریه کنی،صدا می زنند:مشتری آمده،برو پای صندوق

...

نمی دانی...نمی دانی

وقتی دستم کوتاه است

ساعت های کم خبری چه طور ته ته دلم را چنگ می زنند

نمی دانی...نمی دانی

وقتی دستم کوتاه است

خم شدن کمرت،چطور کمرم را می شکند

...

کاش روزی که گفتم: هم پایت می شوم

پاهایم را به تو می دادم

که این روز ها با پاهای من بدوی

که از تنهایی دویدن ها،پاهایت خسته نشوند

...

سرمای زمستان تنهایی،تن گل پشت پنجره ام را خوشکاند

کم نبود!؟این طوفانها از کجا آمد

...

دست نداشتن،هزار مرتبه بهتر است تا دست کوتاه داشتن

۱ نظر:

ناشناس گفت...

omg a woman grabing for roses, so where is the problem after all. we cant see in front of them like seating behing a screen trying to reach out for the world. but it doesnt work. it couldnt work. but roses could work even with thorns.
what im going to tell i dont know
lol. however good luck to you and your beloved ones