دوشنبه، تیر ۰۳، ۱۳۸۷

همسفر


همسفر تنها نرو
بذار تا با هم بریم
سرنوشتمون یکی
هر دو مون مسافریم
تازه از راه رسیدم
هنوزم خسته رام
همسفر تنها نرو
بذار تا منم بیام

***
سخته دل کندن از این
شهر و دل بستگی ها

موندن از خونه جدا
با همه خستگی ها
جون به لبهام رسیده
تا به کی دربدری
گرد غربت روتنم
که بازم باید بری
بذار تا خستگی از
این تن خسته بره
سخته دل بستگی
از شهر دل بسته بره

***
اگه بذاری بیام
من میشم سنگ صبور

گوش به قصه هات میدم
شهر غربت راه دور

۱ نظر:

ناشناس گفت...

when im back from war, will she still be there?..

this photo u did have another time,
why could this be so?..