دوشنبه، اسفند ۲۴، ۱۳۸۸

من


من هستم
با تما م خواستن های گذشته ام
این بار مطمعن تر

۳ نظر:

ناشناس گفت...

گفت و گو آیین درویشی نبود
ور نه با تو ماجراها داشتیم

شیوه چشمت فریب جنگ داشت
ما ندانستیم و صلح انگاشتیم

نکته‌ها رفت و شکایت کس نکرد
جانب حرمت فرونگذاشتیم

گفت خود دادی به ما دل حافظا
ما محصل بر کسی نگماشتیم

ناشناس گفت...

راستي مرسي كه به قولت عمل كردي !
اين نيمرخ چه كارا كه نميكنه .

ناشناس گفت...

من هم !