دوشنبه، آبان ۱۵، ۱۳۸۵

شب خوشرنگ


سیاهی شب را دوست دارم اما رنگی بودن آن چشم و دل را بیشتر نوازش می کند
اینکه گاهی بعضی از معما ها بدون حل بمانند،قانون های دنیا بهم نمی خورد.بیا و مغز را در این شبها تعطیل کن.لباس روحت را بدر و بگذار سبک تر برقصیم
گاهی اعتقاد به ورد و جادو لازم است.مخصوصا وقتی پیدا کردن جواب بعضی از معما ها خیلی سخت است.بیا زندگی را راحت تر بگیریم.ولی حواسمان به فاصله بین دو ریل قطار باشد وگرنه قطار چپ می کند و آن روز همان روزیست که برای ما تعریف نشده است.بگذار همین طور با معمای حل نشده مان موازی حرکت کنیم

پ ن:اگر زاویه دیدمان را عوض کنیم،بدیهی ترین قانونها هم قابل انکارند.معماها حل می شوند.و دو خط موازی جایی به هم می رسند.بیا هنر انعطاف پذیری و تغییر زاویه دید را بیاموزیم

۴ نظر:

ناشناس گفت...

این دنیا زاییده تصوری است که از روز اول برایمان نقل کرده اند؛ اگر سعی کنیم آنرا دوباره درک کنیم، متوجه می شویم که نه چندان وجود خارجی دارد و نه چندان واقعی است.

ناشناس گفت...

:از خود پرسیدم
چه چیز می تواند شیرین تر از حلاوت در آغوش کشیدن معشوق باشد؟
و چه چیز می تواند لذت فدا شدن در راه معشوق را جای گزین شود؟
و چه چیز می تواند بیش از کام معشوق سرمستم و مدهوشم کند؟
و چه چیز می تواند بیش از معشوقم مرا به خود عاشق کند؟
و چه چیز می تواند بیش ازعمق نگاهش مرا در خود غرق کند؟


...و پاسخم دادند،هیچ

ناشناس گفت...

khosham miad az tarze fekret.man ham doost dashtam mitoonestam mesle to rahat ghanoonha ro beshkanam
bazi az ghanoonhayi ke az avale bachegi baraye ma dikte kardan,bad dasto pa gire

ناشناس گفت...

تو جنگل تاریک جادوگر چشم به آسمان دوخته بود به آسمان مدتها بود نگاه نکرده بود شاید هنوز وقتش نرسیده بود ولی آن شب .......
به نوری خیره شده بود و به تمام حرفهایی که بینشان ردو بدل گشته بود ... و اعتقاد به آنها ....