خدا نکند یک روز صبح از اون طرف کزایی بیدار شده باشد
فکر می کند زیبا ترین زن دنیاست و همه دنیا کارشان خراب است و این تنها آدم روی زمین است که کوچکترین ایرادی در کارش نیست
پشتش را صاف می کند.دماغش را رو به سقف می گیرد.پاشنه پاهایش را موقع راه رفتن محکم به زمین می کوبد.درها را محکم می بندد.گاهی هم که حس زیبایی میزند بالا،دست می کند لای مو هایش و چند بار از بالا تا پایین به موهایش دست می کشد
جالب اینجاست که همیشه من مرکز تمام دنیا می شوم و فقط رفتار و افکار من مورد حمله زبان تیزش قرار می گیرند
گاهی ساکت می شوم،بلکه حوصله اش سر برود و کوتاه بیاید.اما تاثیر که ندارد هیچ،وضع بد تر هم می شود
حالا گیر می دهد که چرا حرفی نمی زنم.و اصرار دارد که حرفهایش را تایید کنم و به وضوح خود را مقلوب نشان دهم
امروز یاد گرفتم که این تنها راه است.هر چه من سزیع تر مقلوب شوم،خیال او زود تر راحت می شود
البته امید وارم این راه حل حد اقل تا مدتی جواب بدهد.و دنده ستیزه جویی اش زیاد نزدیک دنده انتقادش نباشد.وگرنه لابد توقع دارد که بحث کنم و حد اقل خیلی زود مقلوب نشوم
خیلی خوش شانس است که من این همه صبورم و همه ادا هایش را تحمل می کنم تا بزرگ شود
۱ نظر:
ما براي ياد گيري به دنيا آمده ايم و جهان ، معلم ماست .
ارسال یک نظر