زندانی کردن خود در قالب دیگری
هراس عشقی که تو را به بند میکشد و تو را آزاد نمیگذارد
یا باید عشق جسمانی, جزئی از عشق مطلق شود.که در این صورت همه چیز عادیست.یا آنکه عبارت از سقوطی غم انگیز است که من شهامت غرق شدن در آن را ندارم
مجلس عروسی،نمایشی عمومی از موضوعی خصوصی است که فقط دلم را بهم میزند
اگر جامعه ما فقط برای زنهای شوهردار احترام قائل است،من در بند این محترم شمرده شدن نیستم.اما در قبال قابل احترامترین چیزهایی که در من است،پا فشاری میکنم
باید فروتنی لازم را داشت و پذیرفت که به تنهایی نمیتوان خود را از معرکه بیرون کشید.زندگی کردن به محض خاطره دیگری، آسان تر است.اما راه حل،ایجاد خود پسندی دو نفره است
۲۱ نظر:
جامعه ما فقط برای زنهای شوهردار احترام قائل است،من ...
نه بابااتفاقا اينجا كه همه خانومهاي مطلقه(يا حالا بي شوهر،مجرد ...) رو خيلي بيشتر تحويل مي گيرن،زمونه عوض شده ....
------------
ياد اين شعر افتادم :
پريوش ... با مهوش ...
غلط كرد شوهر كرد .... همه رو در به در كرد .....
اين آحترام را به خاطره فرتنى و قبول كردنه مسعوليت ميگزارند، نه بخاطره ازدوج.
درضمن، اقايون هميشه به جنسه دوم از نوع مجرد ارادت خاصى دارند.
بابا جون اين جنس اول و دوم چيه ؟
يه چيزي 40 سال پيش اين سيمون دوبوار گفتش.... اونوقتها شايد لازم بوده ...الان كه ديگه اين حرفا نيست ..(البته به غير از ايران)
اين همه خانم وزير ، وكيل،رئيس جمهور...
اولاً ممنون از شما که به اینجا سر میزنید و نظرتون رو برام مینویسید
اگه برای نظرها جوابی مینویسم، بخاطر اینه که فکر میکنم بی جواب گذاشتن نوشتهای شما که بخاطر لطفیست که به من دارید، بی احترامیه
اینطوری شاید بتونم توضیح بیشتری هم بدم اگه متنی نقصی داشته و معنیش اشتباه برداشته شده
جواب نظر ۱: من فکر میکنم اگر خانومهای مطلقه رو بیشتر تحویل میگیرن، به دلیل احترامی نیست که واسه موقعیت تجرد یا تاهل شون قائل هستن. این احترام اگر بخاطر شخصیت محکم و قوی خود اون زن نباشه، و به دلیل دست اوردهای شخصی در زندگی، این چیزی که ظاهرش شکل "احترام" است و به قول شما " تحویلشون میگیرن" ، فقط به دلیل ارتباط ساده تریست که مردها میتونن از زنهای در این شرایط داشته باشن.و گرفتن خدمات (مخصوصاً از نوع جنسی) تو کشورهایی مثل کشور ما از خانومهای مطلقه خیلی بی دردسرتر میشه.
سوال از نظر ۲: مگه خانمهایی که ازدواج نکردند یا نمیکنند، مسئولیت قبول نمیکنند؟ یا مگر همهٔ خانومهایی که ازدواج کردند،چیزی از مسئولیتهایی که به عهدهشان است رو جا نمیندزند و به همهشان به خوبی میرساند؟اگر به نظر شما، قبول مسئولیت قابل احترام هست، که بی شک باید همینطور باشد،باز هم این ملاک کافی برای قابل احترام بودن یک زن بخاطر متأهل بودنش هست؟
دوباره سوال: چرا خانومهایی که ازدواج کردند، هر کاری که میکنند، قابل قبول است و مردم میگویند "حتما میدونه داره چی کار میکنه. این زن با شخصیت ه" اما وقتی خانم مجردی کاری میکند، از طرف همهٔ جامعه مورد انتقاد و مورد تهمتهای غیر اخلاقی قرار میگیرد(حتا اگه کارش به "اخلاق" هیچ ربطی نداشته باشه)
جواب نظر ۳ (و کمی ۲): این پست ازدواج نظر من راجع به خود مسالهٔ "ازدواج" بود و به پست "وجود و ماهیت زن" و کتاب "جنس دوم" هیچ ربطی نداشت.
پست "وجود و ماهیت زن" یک تکه از مقاله ایست که در پایین پست هم لینکش رو گذاشتم.اتفاقا نظر خانوم دو بو ار هم این است که "زن جنس دوم نیست" بلکه در طول تاریخ به دلیل موقعیتها و شرایط محیطی و جامعه به "جنس دوم" تبدیل شده.باشد که خانمها ارزش وجودی خود را بشناسند ( نه به عنوان زن، یا غیر مرد. بلکه به عنوان انسان)و به هیچ قانون یا فردی اجازه ندهند که غیر انسانی با ایشان رفتار شود
مرسى از اينكه سكوت خدتون رو شكستيد.
از نظر من مسعوليت (به معناى كلى) بخشى از خصوصيات شخصى هر فرد هست. كه متاسفانه از عهدئ هر كسى بر نمى آيد.
در مورد آحترام، هر موجود زندايى قابله آحترام بايد باشه وا از ديد من هم هست. آما آگر آحترام به معناى قبول كردن كارى يا راهى كه يك خانوم ميرود يا آنجام ميدهد از طرف آجتماع (خانواده، دوستان) او، بستگى به عمل كرد او در گزشته دارد. متاهل بودن (چه با آزدواج رسمى يا عهد بين دو نفر)به تنهايى ملا ك كفافى براى آحترام نيست ! بلكه يكى از دلايل ميتواند باشد.
در مورد سوال شما چون كاملا ن بطوره عمومى نوشتين بايد كمى بيشتر فكر كنم.
سلام، متاسفانه من معنى سوال شما را كاملا نفهميدم!! در چه زمينه اى؟ چه كارى ميتواند باعث بى آحترمى و از طرف ديگر مورد تحسين قرار بگيرد؟
نظريك :گرفتن خدمات (مخصوصاً از نوع جنسی) تو کشورهایی مثل کشور ما از خانومهای مطلقه خیلی بی دردسرتر میشه
آره خوب ، اما بايد اينم قبول كنيم كه الان خيلي بيشتر و بهتر از گذشته حتي تو ايران به برابري حقوق زن و مرد پرداخته شده ، نميگم كافيه ولي نظر خودم اينه كه نسخه هايي كه دوبوار و غيره.... در گذشته گفتن مال همون گذشته بوده و ديگه الان كاربردي نداره.
پ ن : دو سالي ميشه كه سعي كردم جلد دومش رو بخونم ولي اصلا حسش نيست
پ ن 2 : توضيح شما درباره اينكه اين پست ربطي به دوبوار نداره رو قبول كردم
بحث ازدواج و اين كه چه كسي چه جوريش رو قبول داره و يا اصلا قبول نداره و يا اينكه اونايي كه قبول ندارن لابد بيشتر از بقيه سرشون ميشه و يا اونايي كه قبول دارن ضرر كردن يا استفاده و خيلي چيزهاي ديگه بيشتر بستگي به نوع نگاه هر كسي به زندگي داره و اين نگاه در اثر محيط اطراف ما و يا تجربيات اطرافيان و كشوري كه توش زندگي مي كنيم داره ، نه چيزايي كه تو كتاب هاست يا تو فيلم ها مي بينيم
-
نظر يك : راستي منم اين حرف رو قبول ندارم كه ازدواج يعني قبول مسئوليت و مجردي يعني ترس از مسئوليت و بي مسئوليتي چون اونقدر مسئوليت پذيري در پسر يا دختر مجرد ديدم كه اين حرف رو مي زنم
پ ن : راستي بچه ها اكتيو بودن تو مسائل اجتماعي خيلي عاليه ولي بايد يادمون باشه كه همه چيز نسبي است و نيمه خالي ليوان رو ميبينيم كه لذت قسمت پرش رو بيشتر حس كنيم - اميدوارم منظورم رو درست انتقال داده باشم -
پ ن 2 : راستي مرسي آزاده جان كه نظرات برات مهم هست
دوست (دوستان) عزیزم، باز هم ممنون که دوباره سر زدید و این موضوع را دنبال کردی(د)
حتا اگر این بحثها به نظر خیلیها تاریخ گذشته و بیهوده هست، حد اقل من به نوبهٔ خودم میگم که خیلی خیلی خوشحالم که اینجا کسی (کسانی) رو میشناسم که فکر میکنند و حرف میزنند.
فقط یک خواهشی ازتون دارم.اگر ترجیح میدید که به اسم نا مشخص چیزی بنویسید، به فکر من هم باشید که میخوام جوابی برای نظر شما بنویسم. مخصوصاً وقتی تعداد نظرها زیاد میشه یکم واسم سخت میشه که بخوام بگم دارم جواب کدوم نظر رو مینویسم.حتا اگر نظرتون رو با عدد یا مخفف اسم مشخص کنید، به من خیلی کمک کردهاید؛-)
الان از بد از نوشتهٔ خودم باز با عدد جواب مینویسم
جواب نظر ۱:در مورد اینکه مسئولیت پذیری جز خوصوصیات شخصی افراد هست (که متاسفانه بعضیها چیزی از آن بویی نبردیند) با شما هم نظر هستم. و در نوشتهٔ قبلی هم تاکید کردم که به نظر من احترامی که به خانومهای متأهل گذشته میشه نمیتونه بخاطر مسئولیت پذیریشون باشه. چون قبول وضعیت تاهل هیچ ربطی به نشون دادن خوصوصیت مسئولیت پذیری نداره (جواب دوستی که از بالا نظر شماره ۲ رو گذشته بود: این احترام را بخاطر فروتنی و قبول مسئولیت میگذرند) که نظرم را در نوشتهٔ قبل توضیح دادم
اما با اینکه خانمها وقتی راهی رو برای خودشون انتخاب میکنند، از طرف دوستان و اطرافیان قابل احترام قرار میگیرند یا نه، این موضوع به عملکرد گذشتهشان بستگی دارد، را قبول ندارم. چون معتقدم که هر انسانی در راه پیشرفت و تکامل شخصی خود اشتباههایی میکند و گاهی بیراه میرود.اصلا تا این اشتباهها در زندگی آدم اتفاق نیفتند انسان چیزی یاد نمیگیرد. کسی که ادعا میکند که هیچ اشتباهی نکرده و به قول معروف از پند و اندرزهای دیگران درس گرفته و هیچ تجربهٔ بدی نداشته یا هیچ رفتار اشتباهی نکرده، و حالا خیلی هم "کامل" و "پخته" است، این ادعای بی خودی است. به نظر من این افراد ترسو هستند و از ترس "اشتباه نکردن" هیچ کاری نمیکنند و خوب مسلما تاریخ "تمیزی" خواهند داشت.و این باز به نظر من "قابل احترام بودن" آنها را تائید نمیکند.گذشتهٔ هر انسانی، حتا اگر پر اشتباه باشد،گذشته است.مساله این است که آیا انسانها از اشتباههای خودشان چیزی یاد گرفته اند یا نه. و آیا مسئولیت اشتباههایی که کردند را به عهد میگیرند یا مدام در زندگی دنبال کسی میگردند که اشتباههایشان را گردن او و شرایط محیطی بیندازند.قبول مسئولیت، حتا مسئولیت اشتباههایی که انسان در گذشته انجام داده هم به نظر من قابل احترام است
به قول شما، متأهل بودن(چه با ازدواج رسمی،چه با عهد بین دو نفر)به تنهایی ملاکه کافی برای احترام نیست.بلکه یکی از دلیل میتواند باشد.به شرطی متأهل بودن، "متعهد" بودن، معنی شود
نظر شمارهٔ ۲ بد از نوشتهٔ قبلی خودم:کارهای خیلی ساده.مثل سفر کردن.یا به راحتی با دوستان جایی رفتن.یا شب را بیرون از خون گذراندن...این مسائل تا حد زیادی در جامعه ما حل شده(؟) قبول دارم. اما اکثریت جامعه با این مسائل هنوز مشکل دارند.به طور مثل وقتی دخری هنوز ازدواج نکرده، اجازه این طور کارها از طرف خانواده و جمعه به او داده نمیشود.و در صورت سرکشی دختر، به او وسلهی "ناجور"زده میشود و همانطور که قبلان گفتم از طرف جامعه قابل احترام قرار نمیگیرد.اما همین خانوم اگر دو روز بد ازدواج کند و با خانواده یا دوستان خودش یا شوهرش به این جور تفریحات و سرگرمیها بپردازد، هیچ مشکلی نیست.و احترامش از نظر جمعه سر جایش است.با اینکه همه میدانیم، اگر پای "اخلاق" یا عملی "غیر اخلاقی در میان باشد،این مسائل حتا در جامعه متاهلین هم هست.بارها شنیده یا دیدیم که آقایون متأهل،به خانوم دوستشان چشم دارند (یا برعکس) و این موضوع گاهی به ایجاد رابطههای کثیف هم کشیده میشود
اعتراض من به بی فکر قضاوت کردن است.به اینکه چرا یک کاغذ یا یک امضا،در جوامعای مثل جامعه ما میتواند در پوشی به همه جور مسائل غیر اخلاقی باشد.آیا جز این است که خانوادههای ما با این مسائل و طرز فکرها و چیزی که اسمش را "سنت" یا "فرهنگ" میگزارند،خودشان را گول میزنند و بر بی فرهنگی و حماقت خود در پوش میگزارند؟
نظر شمارهٔ ۳ بد از نوشتهٔ خودم:من از برابری حقوق زن و مرد حرفی نزدم."حق" اگر "حق" باشد (اگر انسانی حقی داشته باشد) در جایگاه انسانی خودش باید برای به دست آوردن آن تلاش کند.در هیچ روزگاری "حق" آدم را مفتی به او نداده اند و نمیدهد.اگر کسی هیچ زحمتی برای حقوقی که خود را لایق داشتن آن میداند نکشد، چیزی هم نمیگیرد.و بحث کردن راجع به این مسائل بی فایده است و به هیچ جا نمیرسد
با شما کاملا هم عقیده هستم که بعضی نسخهها و نوشته ها(هر قدر هم خوب باشند) بعد از مدتی تاریخ مصرفشان میگذرد.مسائل اجتمایی را باید همیشه با تاریخ زمان حال برسی کرد.و موقعیت انسانها در جامعه را در نظر گرفت (و این مغایرتی با حرف خانوم دو بو ار ندارد.ایشان هم میگویند، زن،در هر بخشی از تاریخ موقعیتهایی داشته یا نداشته یا توقعهایی به خاطره جنسش از او میرفته، که متاسفانه خود زنها به آن بی توجه بودند) این یه نسخهٔ کلی میباشد (و حتا به نظر من عمومی-نه فقط برای زن- است) که نباید از آن غافل شد.حق،اگر هست، باید آن را گرفت.چه زن، چه مرد، مساله "انسان" بودن است.اگر من و شما و بقیه خواهر و برادران مان حق خود را نگیریم، با ما این طور که امروز شاهد آن هستیم بر خورد میشود. حتا حق شهروندی، حقوق ملی، حق انتخابات و شمرده شدن رأی مان... و هر جور حق دیگری که مال ماست
جواب پی نوشته شما: کتاب جنس دوم کتاب خوبیست.متاسفانه در جلد یک آن خیلی به تحلیل حقوق و جای زن در تاریخ پرداخت شده. این مفصل گویی گاهی حوصلهٔ آدم را سر میبرد ولی خواندن کامل کتاب خالی از لطف نیست
با نظر شما کاملا موافقم که تصمیم راجع به ازدواج و نگاه هر شخص به این مساله به محیطی که آدم در آن زندگی میکند بستگی دارد.من هم همانطور که گفتم، فقط نظر شخصی خودم را توضیح دادم.حتا در پست ازدواج اطراف کردم که هیچ کس تنهایی از پس این راه بر نمیآید و انسان برای دوام آوردن به هم راه و هم فکر و هم سر احتیاج دارد. شکل و نوع آن هم به قول شما بستگی به نگاه مردم به این داستان دارد که هر کدام به نوع خود (برای من)قابل احترام است.اما ازدواج کردن از سر بی کاری یا بی برنامه گی و بی هدفی،یا برای احترام مسخرهای که به این شکل ارتباط گذاشته میشود (که منظورم از احترام را فکر کنم توضیح دادم)برای من هیچ معنیای جز "بی مسئولیتی" نیست.چرا که فکر میکنم خنومهیی که اینطور ازدواج میکنند،دلشان نمیخواهد برای ساختن شخصیت خودشان تلاشی کنند.جوری راحت طلبی و (مخصوصاً در جمعه ما) مسئولیت را به نقش مرد سپردن در این نو ازدواج میبینم.چون در نهایت میگویند: من که زنم.دلم میخواد بشینم خونه.شوهرم "همه" کارها را میکند...من کلا با "فکر نکردن" و تنبلی مخالفم. این دقیقا به نظر من "مسئولیت نا پذیر بودن" خانمهاست (باز هم جواب نظر دوستمان که گفت بود این احترامی که به خانمهی متأهل گذشته میشود، به دلیل مسولیتیست که با ازدواج میپذیرند)کتاب و فیلم خوب است.اما هیچ کدام نسخه نیست.و هیچ کدام به ما نمیتوانند خط فکری بدهند.اما میتوانند باعث شوند "فکر کنیم" و راه و نظرمان را با چشم باز تری انتخاب کنیم
ببخشید اگر نوشتههای من غلط تایپی داشت. این مشکل سایت "بهنویس" است و اعتراف میکنم کمی هم تنبلی خودم است که متن را قبل از کپی کردن در اینجا باز خوانی نکردم.متاسفانه روی صفحه کلید حروف فارسی ندارم، و امیدوارم اینطوری قابل خواندن باشد.در ضمن، اگر صفحه را با گوگل کروم ببینید علامتها و نوشتها جا به جا نمیشوند
مرسی که دنبال میکنید و نظرتان را مینویسید.جدا از همهٔ این بحثها و حرفها خوشحالم میکنید که میبینم هنوز انسانهایی هستند که فکرمیکنند و حرفی برای گفتن دارند.اینطوری از تنهاییهای من در این غربت نشینی هم کم میشود.از دوستی شما ممنونم
ازدواج راهیه برای فرار از تغییر؛ فرار از ترس تغییر.
دقیقاً تثبیت سطحی ِرابطه است.
همیشه ابزاریه که زن ومرد میخوان ازش استفاده کنن و اون " احترام " رو به عنوان رعایت کنندگان عرف و سنت و تعهد کسب کنن.
اما خودشون ابزاری میشن تو دست پدیده ی ازدواج و این ازدواجه که به اونها شکل میده، نه اونها به ازدواج!
کلاً چیز مزخرفیه!
George Bayron میگه :
<< امیدوارم در تمام طول زندگی آنچنان همدیگر را دوست داشته باشیم که انگار هرگز ازدواج نکردهایم >>
سلام به شما "دوستان"، من يك غريبه آشنا هستم.
نظر دادن و حرف زدن خيلى اسان تر از آن هست كه "ما" فكر ميكنيم. خيلى از مسائلى كه شما عنوان كرديد درست آست. و من هم قبول دارم. من از شما ميپرسم؟ ايا تا بحال زندانى (در خانه پدرى) بوديد؟ آيا زير يك سقف با كسى (همسر، همراه) زندگى كرديد؟ آزدواج براى خيلى ها آنتقال از آنفرادى به بخش هست. پس مسعوليت چه معنايى پيدا مى كند؟ پخت غذا!!!
در مورد گذشته و اشتباهات: ما همه به نوعى آشتباه كرديم و خواهيم كرد! ولى آيا در آن شب نشينيهاى از ياد نرفتنى در فكر ارامش پدر و مادرمان بوديم؟ ايا حاضر بوديم بخاطره آرامش ديگران از خوشى و خواست خود بكاهيم؟ و .... منضور من ان نيست كه از تجربه ديگران فقط آستفاده كنيم! بلكه دوست عزيز، مصالحه را آموختيم! و ان را به دليل دوست داشتن قبول كرديم!
شما از آفكار باز و راه ازاد صحبت ميكنيد! حق تصميم! براى چه قشرى از اين جامعه! همان كه چون چشم خورده يك تخم مرغ ميشكند ؟ آزادى گران ترين و خطر ناك ترين چيزيست كه در آخطيار ما هست ! و من در زندگى خودم با ان اشنا شدم. آزاده عزيز من فر ميكنم شما از يك آنقلاب "ازادى" (SUMMER OF LOVE) صحبت ميكنيد كه در دهه 60 و 70 در آروپا رخ داد! من فكر مى كنم كه آجتماع ما قرن ها از آن به دور هست.
(متاسفانه) چون ما در يك جا معه اى كاملا محدود، زندگى ميكنيم كه دوست داشتن در آن گناه آست . مسائل پوسيده دينى و مشكلات عزيم و حل نشده سكسواليتى در آجتماعى كه، آصول آن بر "خواهى نشوى رسوا هم رنگه جماعت شو" شكل گرفته.
آحترام: آز نظر من كسى در واقع براى متاهل "آحترام" قائل نيسيت بلكه همه هم دردى ميكنه. به همين خطر هم ميگن "هتما ميدونه چكار ميكنه". چن مسعوليت رو به عهدى كسى ديگر (شهر) ميبينند.
"آزدواج=مامعله" و دوست "داشتن= عادت" و عشق فقط در شهره قصه پيدا ميشود.
آميد وارم كه پر هرفى هام وقط شما رو خيلى نگرفته بشه.
از شما غریبهٔ آشنا ممنونم که باز هم سر زدید و این بحث را دنبال کردید.از صمیم قلب میگویم که "صحبت کردن" با دوستانی مثل شما که فکر میکنند،باعث شادی دل من میشود. اگر شما را بیشتر میشناختم، حتما به آن دست از دوستانم تعلق پیدا میکردید ،که همیشه مشتاق دیدنشان هستم و دلم پر میکشد برای ساعتهای صحبت کردن با آنها(در بیشتر نوشتههایم به این موضوع اشاره کردم که جای دوستان این چنینی بسیار در زندگی من خالیست.هم نشینیها و بحثهایی که وقتی تمام میشود،آدم با حس خوبی به خانه خود بر میگردد و خوشحال است از ساعتهایی که حرفهایی شنیده که باعث میشوند آدم باز هم و باز هم و باز هم فکر کند
امیدوارم این پی گیری من و ادامهٔ بحث،برای شما شکل این به نظر نرسد که من میخواهم بجنگم. خیلیها وقتی در برابر حرفی که زدند، جوابی میشنوند،سریع جبهه میگیرند و فکر میکنند که مخاطبشان به قول معروف میخواهد حرف خودش را به کرسی بنشاند.پی گیری من فقط و فقط و فقط و فقط به خاطره شادیی است که شما با صحبتهایتان در دل من به وجود میاورید و من خوشحالم که هنوز انسانهایی هستند که فکر میکنند و حرف میزنند و من را به فکر کردن وا میدارند.از شما خیلی خیلی خیلی خیلی ممنونم بخاطر این شادیی که به من هدیه کردید
پرسیدید آیا تا به حلبه شکلی که توضیح دادیدزندان بودیم؟اگر آشنایید، که حتما میدانید من هم در همان جامعه بزرگ شدهام.و سالهایی که از آن مردم و سنت از نظر مسافت دور بودم،از آن فرهنگ و مشکلاتش بی خبر نماندم.من هم در یک خانوادهٔ معمولی ایرانی بزرگ شدم و تمام مشکلات جوانها و دختر خانمها را داشتم.به قول شما با تمام وجودم حس زندانی بودن را هم داشتم.و همیشه و همیشه قضاوت دادگاهی که ما را به حبس محکوم میکرد را راد میکردم و از آن آزرده میشدم.از قضاوت بی فکر همیشه رنجیدم.حبس انفرادی هم کشیدم. اما انفرادی برای من سازنده بود.انفرادی گاهی ذهن بعضیها را مختل میکند و آنها بعد از اینکه به بخش منتقل میشوند از معاشرت با هم بخشیهاشان لذت میبرند.در صورتی که غافل از این میماند که با دیگران همچنان در زندان به سر میبرند(در پست "معلمهای پیر" اشاریی کم رنگ به این موضوع کردم)شوق زندگی و رنج حاصل از جهل،باعث شد که فکر فرار از این زندان به سرم بزند.که همه میدانیم فرار هیچ وقت راه حل نیست.باید جرات داشت و ماند و به نوبه خود کاری انجام داد.من در آن زمان خودم را خیلی ضعیف تر و کوچک تر از آن میدیدم که توان جنگ با جهل جمعی بزرگ را داشته باشم.بیشتر به زمان احتیاج داشتم که به "چرا"های زندگی خودم بپردازم.و هنوز خودم را به آن جامعه به گونهای به خاطر فرارم، به به خاطر فرارم بدهکار میدانم.
(edame dar bakhshe badi, inja mahdoodiyate horoof daram)
این را ما میدانیم که جامعه ما به فرهنگ سازی احتیاج دارد.و انقلاب آزادی که سالها پیش در جوامع غربی رخ داده هم یک شبه اتفاق نیفتاد.این موضوع به زمان و تلاش فردی احتیاج دارد. و من خوشحالم که حتا همین بحث در جعبه نظر یک متن ساده وبلاگ هم قدمی است در همین رابطه. من و شما اینجا باهم حرف میزنیم. و همین که به ادامهٔ این بحث علاقه نشان میدهیم، یعنی خودمان را به عنوان بخشی از این جامعه موظف میدانیم که برای این تغییر، اول از خودمان شروع کنیم
در مورد اشتباهت و شبهایی خوشی که بیرون از منزل بودیم و پدر مادرها نگران مان شدند، به این اعتقاد ندارم که راه مصالحه، راه درست است.نگران کردن خانواده خوب نیست.اما پدر مادرها هم باید بپذیرند که گاهی اشتباه میکنند و به اشتباه نگران میشوند. اگر دلیل نگرانی آنها، نا امن بودن جامعه است، باید روزی بپذیرند، که تا جوانی خودش این نا امنی را نبیند و حس نکند، برای تغییر آن هیچ تلاشی نمیکند.خطر کردن جوان،او را میسازد.و محتاط کاری زیادی که پدر مادرها از ما توقع دارند، فقط ما را در جهل زندانی میکند.انسان تا با ترس رو به رو نشود،و آن را حس نکند،آن را نمیشناسد.این شناخت هم مثل همه شناختها سازنده است
حرف شما را قبول دارم که توقعی که من از آن جامعه دارم، در حال حاضر کمی زیادی است.و جامعه ما متاسفانه هنوز درگیر خیلی مسائل نشات گرفته از جهل میباشد.من هم خواهان تغییر یک شبه نیستم و به این اعتقاد دارم که تغییر ضروریست و به زمان احتیاج دارد.اینکه جامعه ما محدود است، را قبول دارم. اما تا وقتی ما این دیورها را نشکنیم و تابوها را نفی نکنیم، همچنان این حد و مرزها را برای مان قرار میدهند.اگر دوست داشتن آنجا گناه است، پس من و شما باید همدیگر را دوست بداریم.دوست داشتنی سالم.و سر مان را هم بالا بگیریم.و در همان کوچه پس کوچه راه برویم که میدانیم همسایگان با نگاههای زشتشان از پشت پنجرهها به ما نگاه میکنند.فردا هم دو نفر دیگر جرات میکنند همدیگر را دوست بدرند و اگر این گناه هم باشد برای انتخاب خودشان ارزش قائل شوند.حرف رسوایی نیست.حرف جرات کردن است. و کم جرتی ما بخاطر عزت نفسی است که ما نداریم، یا از ما گرفته شده.حرفتان را قبول دارم و همانطور که گفتم از مشکلات آن جامعه با خبرم. شاید هم پیشنهادهایم غلط باشد.یا جواب ندهد. اما باید فکر کرد...حرف زد...تا راه حلی پیدا کرد.باشد که فرزندان ما یا نوههایمان مشکلات ما را نداشته باشند.و مجبور نباشند بین هم رنگ جماعت شدن بخاطر رسوا نشدن، و فرار ،یکی را انتخاب کنند
ازدواج و دوست داشتن متاسفانه آنجا دقیقا همان طور که شما معنی کردید، معنی شده است.و من هم دقیقا به این طور معنی شدن آن اعتراض دارم.در پست "ازدواج" هم نظرم را گفتم.واقعیت این است که ما، هر کدام به نوبه خود، خیلی کار داریم.به نظر من راه حلی که همیشه جواب میدهد،مطالعه کردن، فکر کردن، بحث و تحلیل کردن و حرف زدن است
به همین دلیل از وجود شما خوشحالم و خواندن نوشتههای شما به هیچ وجه سرم را درد نمیآورد.اگر هم گاهی سرمان درد بگیرد بخاطر اینکه کمی فکر کردیم و به مغز مان فشار آوردیم، این را خیلی هم دوست دارم و با کامل میل سر درد میگیرم
من نظر يك هستم:
آزاده اول اينكه ما ، با اين غريبه آشنا شديم سه نفر و الان براي منم يكم سخت شد كه بيام تو بحث
كاش هر كدوم يه اسمي مي داشتيم و.... من تازه الان از 13 بدر اومدم و خيلي خسته ام و جاتون خاليو....از اينكه مي بينم اين بحث داغه هنوز خيلي خوشحال شدم گفتم چيزي بنويسم كه بدونيد منم خوندم ولي سر فرصت ميام بازم بخونم و شايد حرفي براي گفتن ...شايد
سلام آزاده عزيز، خليى ممنون از اينكه با لطف و محبت براى من از احساسات دوستيت نوشتى. خوشحالم.
آگر درست از سپت قبل برداشت كرده باشم! شما هم يك دموكرات هستى و مباحثه را راه درست پيشرفت ميدونيد. از اين بابت خوشحالم.
آلبته من معتقد به اين هستم كه براى رسيدن به هدف درست بايد پافشارى كرد ، حتى از طريق مصالحه.
ولى اى كاش من همانند شما آنقدر خوش بين به رشد آجتماع بودم. چون ما (مردان) آرزش شخصى و اجتماعى زيادى براى مهمترين واژه زندگيمان كه "ناموس" ناميده شده قايل هستيم. اين ارزش و آحترام را دكتر شريعتى خيلى جالب توضيح داده.
زن عشق مي كارد و كينه درو مي كند... ديه اش نصف ديه توست و مجازات زنايش با تو برابر... مي تواند تنها يك همسر داشته باشد و تو مختار به داشتن چهار همسرهستي .... براي ازدواجش ــ در هر سني ـ اجازه ولي لازم است و تو هر زماني بخواهي به لطف قانونگذار ميتواني ازدواج كني ... در محبسي به نام بكارت زنداني است و تو ... او كتك مي خورد و تو محاكمه نمي شوي .... او مي زايد و تو براي فرزندش نام انتخاب مي كني...او درد مي كشد و تو نگراني كه كودك دختر نباشد ....... او بي خوابي مي كشد و تو خواب حوريان بهشتي را مي بيني ... او مادر مي شود و همه جا مي پرسند نام پدر .....
...
به خاطر فرارم بدهکار میدانم :آيا خودشناسى مهم تر آست يا جنگ با افكار غريب و "جهل اجتماعى"؟ من فكر كنم خودشناسى كه باعث پيدايش ايرادها و تغيير ما ميشود. پس بيا تا بجاى بدهكارى اخلاقى سربلند از اين قدم خود باشيم
در مورد اشتباهت: مادرم گفت "اين جيزه! ولى من دست زدم و سوختم. اين را ميدانست گفت و من توجحى نكردم!!
گفت از غريبه .... ولى اين را نگفت كه با چشم باز دوستت نگاه كن چون خيام چنين ميگويد :
هر كس بطريقى دل ما ميشكند
بيگانه جدا دوست جدا ميشكند
آگر كه بيگانه شكست حرفى نيست
من در عجبم دوست چرا ميشكند
درد ناك ترين ضربه اى كه خوردم از دوستم بود. آيا مادرم آن تجربه را داشت؟ ايا گذشت كمى ان درد را كم رنگ نميكند؟ آيا حاضر به بخشيدن هستم؟ ايا اگر مادرم، پدرم، دوستم يا همسرم اين آشتباه را قبول كرد، تغييرى در تجربه ى تلخ و شيرين ميدهد؟
پس چه چيزى باعث رشد و تكامل من ميتواند باشد كه به قيمت جان من نباشد! چرا ما از تجربيات مفيد ديگران استفاده نكنيم! مگر چرخ را چند بار آختراع كردند؟ اين نشانه از آحتياج ما به ديگران نيست ، (اگر منظوره شما رو درست فهميده باشم) و چون ما در اين جامعه در حركت هستيم نا خواسته تجربيات خود را جم خواهيم كرد..
نظر یک : چون یک حس درست به من میگه موضوع داره به انحراف کشیده میشه و حرفهای انقلابی زدن یا ژستش رو گرفتن حالم رو خراب میکنه از ادامه بحث معذورم
===================================
پ ن
: امیدوارم غریبه ناراحت نشود
هم صحبت عزيز، ما هر دو مهمان آزاده هستيم. آميد وار با شيم كه او از ما (بخصوص از نوشته هاى من) ناراحت نشده باشه.
از اينكه تا اينجا من را همراى كردى ممنون.
در مورد آنحراف در بحث: صحبت ما همچنان در مورد آحترام، كردار گذشته، تجربه و موقعيت زنان ما در جامعه، دوست داشتن آست. اين هم چند نكته ايى از گفتار مان را من براى مرور كپى كردم :
به دلیل دست اوردهای شخصی…….
…..قابل احترام بودن یک زن بخاطر متأهل بودنش هست؟
….وقتی خانم مجردی کاری میکند، از طرف همهٔ جامعه مورد انتقاد و…..
….از طرف آجتماع (خانواده، دوستان) او، بستگى به عمل كرد او……..
….خدمات (مخصوصاً از نوع جنسی) تو کشورهایی مثل…….
…بستگي به نوع نگاه هر كسي……
…ازدواج يعني قبول مسئوليت و مجردي….
….خانمها وقتی راهی رو برای خودشون انتخاب میکنند…این موضوع به عملکرد گذشتهشان بستگی دارد…
….کارهای خیلی ساده.مثل….
….به او وسلهی "ناجور"زده میشود…..
…همین خانوم اگر دو روز بد ازدواج کند….
…اعتراض من به بی فکر قضاوت کردن….چرا یک کاغذ یا یک امضا،در جوامعای مثل…
…که اسمش را "سنت" یا "فرهنگ" میگزارند..
.. ازدواج کردن از سر بی کاری.. هیچ معنیای جز "بی مسئولیتی" نیست….دلشان نمیخواهد برای ساختن شخصیت خودشان…
…ازدواج راهیه برای فرار از تغییر؛ فرار از ترس تغییر……
…آزدواج براى خيلى ها آنتقال از آنفرادى به بخش هست…
…مصالحه را آموختيم! و ان را به دليل دوست داشتن قبول كرديم…
…آفكار باز و راه ازاد…حق تصميم!... آزادى گران ترين و خطر ناك ترين چيز…
…يك آنقلاب ازادى فكر…
…مسائل پوسيده دينى و مشكلات عزيم….
…مسعوليت رو به عهدى كسى ديگر….
…آزدواج=مامعله" و دوست "داشتن= عادت"…
…فرار هیچ وقت راه حل نیست…خاطر فرارم بدهکار میدانم…
…بپذیرند که گاهی اشتباه میکنند و….نا امن بودن جامعه…خودش این نا امنی را نبیند و حس نکند….
…با ترس رو به رو نشود،و آن را حس نکند….
…که تغییر ضروریست و…
…تابوها را نفی نکنیم، همچنان این حد و مرزها را برای مان قرار میدهند.اگر دوست داشتن آنجا گناه است، پس من و شما باید همدیگر را دوست بداریم…
.. شاید هم پیشنهادهایم غلط باشد…باید فکر کرد...حرف زد...تا راه حلی پیدا کرد…
…راه حلی که همیشه جواب میدهد،مطالعه کردن، فکر کردن، بحث و تحلیل کردن….
shojaat dar naveshtan ro doost darim,
movafagh bashid
ارسال یک نظر