سه‌شنبه، بهمن ۱۸، ۱۳۸۴

چهار کلمه از پیچپیچک2



مردها هيچ وقت، وقت ندارند


به آنها برخورده اي؟.....دست آنها را فشرده اي؟.....به آنها سلام کرده اي؟خواهند گفت خيلي دلشان مي خواهد حرف بزنندخواهند گفت خيلي دلشان مي خواهد نگاه کنندخواهند گفت خيلي دلشان مي خواهد زندگي کننداما وقت ندارند!آخرش همين را خواهند گفت:خيلي دلمان مي خواهد اما وقت نداريم!حالا ديگر کاري نمي شود کرد....سالها پيش، از زندگي فرار کردند و تمام ساعتهايشان ، تمام وقتهايشان را،با عجله فروختند!با اينکه ديگر مشکل مالي نداشتند...اما نمي دانستند چه کار کنندپس تمام لحظه هاشان را٫زندگي شان را،با اين و آن قرارداد بستند؛يک فرار زيرکانه!حالا مغبون مي گويند : خيلي دلمان مي خواهد... اما وقت نداريم دارند هنوز هم فرار مي کنند...ديگر زندگي کردن را فراموش کرده اند؛حرف زدن ساده درباره چيزهاي روزمرهشادي هاي کوچک٫خنده هاي بي دليل،اگر وقت هم داشته باشند...مي خوابند« اخبار» را به جاي يک بار، هر چند بار که تلويزيون پخش کند مي بيننديا به جز روزنامه هميشگي چند روزنامه ديگر هم مي خوانندلم مي دهند و همين طور زير لب زمزمه مي کنندما وقت نداريموقت نداريم وقت نداريم....و آنقدر تکرار مي کنند تا خودشان هم اين دروغ را باور کنند
................................................................................
نه متن مال منه.نه نظر.مثل گزارش های مجله خانواده بخوانید

هیچ نظری موجود نیست: