یکشنبه، بهمن ۱۶، ۱۳۸۴

ایستگاه اتوبوس-برف زرد


امروزدختر خوبی بودم و خوب درس خوندم.تو راهرو کنار پنجره نشسته بودم.روی زمین برف بود و آسمون بنفش کثیف. ساعت هشت شب جز آخرین دانشجو ها از دانشگاه اومدم بیرون.از ساختمون که اومدم بیرون دیدم بااا له!چه برف نازی میاد.آروم از لای ساختمونها تا ایستگاه اتوبوس طوری رفتم که نرمی برف ها رو رو زمین لگد نکنم.از کنار دریاچه ته محوطه دانشگاه رد شدم.آب دریاچه گرم تر از هوا بود وبخاری که از سطح آب بلد می شد قو ها و اردکها رو مجبور به قایم باشک بازی می کرد.یه قایم باشک رمانتیک.یک لحظه یه قو سفید جلو چشمات بود ،هنوز اون لحظه تموم نشده دیگه نبود.حتی گاهی مثل تو شعبده بازی ها،نصف قو،قو بود و نصفش بخار
تا ایستگاه اومدم. تو استگاه جز من سه تا دانشجو دیگه هم منتظر اتوبوس بودند.خدا رو شکر از سرد بودن آلمانیها هیچ کدام با هم حرف نمیزدند و سکوت پایین اومدن دونه های برف رو نمی شکستند.با اینکه نگاه کردن به بارش برف معمولا آدم رو آروم میکنه،اما من یه جوری بر انگیخته میشم،هول میشم،بی تاب می شم.مثلا نمیدونم گرمای زمین رو نگاه کنم که دونه های برف که روش میشینن،رو آب میکنه،یا زیر نور زرد چراغ خیابون و که دونه های برف خوشرنگ ترین رنگ دنیا میشن رو
ده دقیقی ای مانده تا اتوبوس بیاد
یکهو دلم ماشین خواست.یه پرشه با یه سیستم صوتی توپ!که همین خیابون رو بگیرم برم تا،...تا.....اووووومممم...تااااا...برم بدون تا
البته ب.ام.و ،زد چهار هم بد نیست.یا آ او دی تی تی.وای که چقدر دلم رانندگی می خواد
اصلا همون کیا-پراد خودم هم قبوله.اگه حد اقل دوچرخه ام پیش کرستف نبوداااا...اتوبوس اومد.اووو چه موتوری داره.چقدر شلوغ میکنه.باز خوبه اتوبوسش مرسدس بنزه.کلاس داره بچه ها یکی یکی سوار میشن.راننده اتوبوس من رو نگاه میکنه و نمیدونه می خوام سوار شم یا نه.من یه نگاه به اون می کنم که پشت فرمون گنده ای نشسته که وسطش آرم بنزه و یه نگاه به برفها که جلو چراغهای گنده و بیریخت اتوبوس هول شدند و حرکاتی در هم و آشفته دارند(دقیقا عین حسی که من وقتی پشت فرمونم دارم و اتوبان چمران رو میرم پایین و از مدرس میام بالا) و بعد یک نگاه به دونه های برفی که چه آروم زیر چراغای زرد خیابون می رقصند.راننده اتوبوس ازم می پرسه:"شما سوار نمی شید؟!"بهش لبخند میزنم و با حرکت سر میگم :"نه مرسی".در رو می بنده و حرکت میکنه.وقتی ته پیچ خیابون گم شد،دوباره همه جا ساکت میشه.شال گردنم رو دو بار می پیچم دور گردنم.کلاهمو تا روی گوشهام میکشم پایین. دستهامو قایم میکنم تو جیبم.راه می افتم ودونه های برف رو تو نور زرد نگاه میکنم .خداکنه این خیابون ته نداشته باشه

هیچ نظری موجود نیست: