جمعه، بهمن ۲۱، ۱۳۸۴

عبادت عمومی

یکشنبه گذشته بر خلاف همه یکشنبه ها زود(ساعت نه ونیم)بیدار شدم.ساعت یک رب به ده صدای زنگ کلیسای نزدیک خونم رو شنیدم.هر یکشنبه ساعت ده عبادت روز یکشنبه شروع میشه.گفتم برم.شاید حکمت اینکه اتفاقی زود بیدار شدم و اتفاقی متوجه صدای زنگ کلیسا شدم،این باشه که داره صدام میکنه.آماده شدم.کلی به خودم رسیدم و راه افتادم.از اینجا تا اونجا بیست-سی قدمه.ساعت ده جلو در بودم.در رو باز کردم رفتم تو.وااااااااا!همه چراغها خاموش بود و در داخلی هم بسته بود.فقط صدای ارگ کلیسا شنیده میشد.یه کم وایسادم.به هیچی فکر نمی کردم.موضوعی برای فکر کردن نداشتم.چند دقیقه بعد اومدم بیرون یک پیر زنی صندلی چرخ دار شوهرش رو هل میداد و به طرف کلیسا میامد.پرسیدم
میخواهید برید تو؟کمکتون کنم؟!در رو نگه دارم؟!-
مرسی خانم جوان-
همین طور که در رو باز نگه داشته بودم
البته کلیسا تعطیله-
وا!مگه میشه؟!کلیسا هر یکشنبه بازه و ساعت ده عبادت عمومیه. ما مرتب میایم-
خوب خودتون ببینید-
با اطمینان کامل رفت تو .وقتی چراغهای خاموش و در بسته رو دید،انگار براش تعرف نشده بود
وااااا.دیگه به کی اعتقاد داشته باشیم
-

همین طور که در رو نگه داشته بودم که بیان بیرون گفتم
من که گفتم-
میدونید!تو کشور ما وقتی ما میریم خونه کسی و اون طرف نیست رو یه تیکه کاغذ کوچیک مینویسیم:"آمدم.نبودی"و کاغذ رو لای در میذاریم که وقتی اومد ببینه.حیف که کاغذ ندارم.شما یه تیکه کاغذ ندارید؟گوشه پاره شده روزنامه هم قبوله
دستش رو تا جلو پیشانیش آورد بالا و تکان داد(اینجایی ها وقتی این کار رو می کنند یعنی:"خلی؟!)و جوابی نداد
برگشتم و با صدای بلند گفتم
به هر حال...روز خوبی داشته باشید-
تو راه برگشت فکر میکردم:راست می گفت هااااا !خلم که صبحی پاشدم رفتم کلیسا. اونم صبح به این قشنگی
و می خوندم
من عاشق و دیوانه ، کلیسا شدنم چیست؟... با قلب سیه ، پیرو عیسی شدنم چیست؟... هم رند خراباتی و هم کافر مطلق... بی بهره زآواز کلیسا شدنم چیست؟... رندانه کلیسا شدنم نقش بر آب است... خواصه که دل و عقل ز بنیاد خراب است... ایمان اگرم نیست ، گناهم بسیار است... چون عشق به بیداری و چون عقل خواب است

هیچ نظری موجود نیست: