نمی دونم اینا رو واسه چی امشب نوشتم.وقتی می نوشتم،برای خودم غریبه بودم.دمت گرم.از آزاده چی ساختی
.................................................................................................
امروز رو تو تقویمم سبز کرده بودم.وچقدر که به این صفحه تقویم نگاه کردم و روزهای کاغذی را شمردم تا این روز برسد
...
چه نقشه ها که برای جشن امشب کشیده بودم.می خواستم آبی آسمان را به تنهاییه شبهایت هدیه کنم.و زرد خورشید را به روزهایت.سرخ شقایق را به دلت و سبز جوانه اول بهار را به تنت
چه نقشه ها که برای جشن امشب کشیده بودم.می خواستم آبی آسمان را به تنهاییه شبهایت هدیه کنم.و زرد خورشید را به روزهایت.سرخ شقایق را به دلت و سبز جوانه اول بهار را به تنت
...
هم رنگ صفحه های تقویم را عوض کردی.و هم نقشه های من را
خاکستری را تا خود امروز کشیدی به روزهای تقویم
هم رنگ صفحه های تقویم را عوض کردی.و هم نقشه های من را
خاکستری را تا خود امروز کشیدی به روزهای تقویم
...
نقشه کشتنت را مدتهاست کشیده ام
من همه چیز برای تو داشتم و تو هیچ چیز برای من نداشتی
من به آن هیچ راضی بودم و تو همان را هم از من دریغ کردی
عشق را از من گرفتی.ولی نمی دانستی که اگر عشق از زندگی حذف شود،انسان پر می شود از تنفر
نقشه کشتنت را مدتهاست کشیده ام
من همه چیز برای تو داشتم و تو هیچ چیز برای من نداشتی
من به آن هیچ راضی بودم و تو همان را هم از من دریغ کردی
عشق را از من گرفتی.ولی نمی دانستی که اگر عشق از زندگی حذف شود،انسان پر می شود از تنفر
...
اینبار به قصد جانت می آیم
بریدن نفست،دیدن جان کندنت...لذتی دارد
اینبار به قصد جانت می آیم
بریدن نفست،دیدن جان کندنت...لذتی دارد
...
فکر نکن که بی کسم
خدا به دادم می رسه
کوه به کوه نمی رسه
آدم به آدم می رسه
فکر نکن که بی کسم
خدا به دادم می رسه
کوه به کوه نمی رسه
آدم به آدم می رسه
...
آخرین تولدت را با عروسکت که از زن بودن فقط کفش پاشنه بلند پوشیدنش را یاد گرفته جشن بگیر.تولدت اینجا نحس است.امیدوارم آنجا مبارک باشد
تو اینطور خواستی
آخرین تولدت را با عروسکت که از زن بودن فقط کفش پاشنه بلند پوشیدنش را یاد گرفته جشن بگیر.تولدت اینجا نحس است.امیدوارم آنجا مبارک باشد
تو اینطور خواستی
.........................................................................................
این مثنوی حدیث پریشانی من است
بشنو که سوگنامه ویرانی من است
امشب نه اینکه شام غریبان گرفته ام
بلکه به یمن آمدنت جان گرفته ام
گفتی غزل بگو،غزلم!شور و حال مرد
حال بعد از تو حس شعر فنا شد،خیال مرد
گفتم مرو که تیره شود زندگانی ام
با رفنت به خاک سیه می کشانی ام
گفتی زمین مجال رسیدن نمی دهد
بر چشم باز فرصت دیدن نمی دهد
وقتی نقاب محور یکرنگ بودن است
معیار مهر ورزی مان سنگ بودن است
دیگر چه جای دل خوشی و عشق بازی است
اصلا کدام احمق از این عشق راضی است
این عشق نیست فاجعه قرن آهن است
"من بودنی" که عاقبتش "نیست بودن" است
حالا به حرف های غریبت رسیده ام
فهمیده ام که خوب تو را بد شنیده ام
حق با تو بود،از غم غربت شکسته ام
بگذار صادقانه بگویم که خسته ام
بیزارم از تمام رفیقان نا رفیق
اینها چقدر فاصله دارند تا رفیق
من را به انتظار نبودن کشانده اند
روح مرا به مسند پوچی نشانده اند
تا این برادران ریا کار زنده اند
این گرگ سیرتان جفا کار زنده اند
یعقوب درد می کشد و کور می شود
یوسف همیشه وصله نا جور می شود
اینجا نقاب شیر به کفتار می زنند
منصور را هر آینه بر دار می زنند
اینجا کسی برای کسی کس نمی شود
حتی عقاب در خور کرکس نمی شود
جایی که سهم مرد به جز تازیانه نیست
حق با تو بود ماندنمان عاقلانه نیست
ما می رویم چون دلمان جای دیگر است
ما می رویم،هر که بماند مخیر است
ما می رویم گر چه ز الطاف دوستان
بر جای جای پیکرمان زخم خنجر است
دل خوش نمی کنیم به عثمان و مذهبش
در دین ما ملاک مسلم ابوذر است
ما می رویم مقصدمان نا مشخص است
هر جا رویم بی شک از این شهر بهتر است
از سادگیست گر به کسی تکیه کرده ایم
اینجا که گرگ با سگ گله برادر است
ما می رویم ماندن با درد فاجعه است
در عرف ما نشستن یک مرد فاجعه است
دیریست رفته اند امیران قافله
ما مانده ایم و قافله پیران قافله
اینجا دگر چه باب منو پای لنگ نیست
باید شتاب کرد،مجال درنگ نیست
بر درب آفتاب پی باج می رویم
ما هم بدون باج،به معراج می رویم