دوشنبه، دی ۰۵، ۱۳۸۴

و چه حالی از آدم گرفته میشه


وقتی یه چمدون از ایران برسه،درشو باز کنی،چشماتو ببندی،و بو بکشی و بو بکشی.همه جور بوی خوب بیاد.بوی نون لواش، بوی بازار تجریش همراه یک شال.پنیر تبریزی،بوی خیابون انقلاب همراه کتابهای چاپ ایران،بوی مامان همراه ادویه،بوی خواهرهمراه قلمو آبرنگ،کارت های کریسمس که بوی خیابون ویلا میداد
اما هر چی بو کشیدم...هر چی بو کشیدم...حتی هیچ تکه بریده شده ای از گوشه روزنامه ای بوی یک روز برفی تو جاده فشم رو نیاورد
چمدون رو زیر و رو کردم،زیر و رو کردم
نفرینت نمی کنم.امابی انصاف! با این همه ادعات چطور دلت میاد بوی خودت رو از من دریغ کنی

هیچ نظری موجود نیست: