همه بارها و بارها بهمون ثابت شده که وقتی واسه عمل کردن از منطقمون کمک بگیریم درست عمل می کنیم، یا حداقل درصد اشتباه کردنمون خیلی کم میشه.و خوب وقتی اشتباه هم نکنیم ناراحت هم نمیشیم ،از دست خودمون حرص هم نمی خوریم،لجمون هم نمی گیره،...مونم نمی سوزه.اما خوب آدمیزاده دیگه.یه جوری از ارتباطات اکشن خوشش میاد یه نوعی خودآزاریه
این که با چشم بازو روشن بودن مسیر باز پا تو راهی میزاره که میدونه هیچی براش نداره.جالب اینجاست که هر چی پیش میره و مسایلی که از اول هم میدونست واسش روشن تر می شه بازا ین حس خود آزاری شدید تر می شه.اینه که باز به جای اینکه بی خیال شه و برگرده ادامه که میده هیچ توقع هاش هم می ره بالا چون اصولا آدمی زاد اهل حساب کتاب و معامله است .به خودش میگه: اااا!حالا که من تا اینجا این همه جلو اومدم واز خودم،احساسم،اعصابم، وقتم...واسه این مسله گذاشتم چرا نباید اون....چرا اون مثل من رفتار نمی کنه؟!چرا وقتی من یکی میدم اون هیچی نمیده.و وقتی دو تا میدم یا یکی میده یا باز هم هیچی نمیده.اینجوری که من بازنده ام!!! و بعد دلشوده از باختن،گریه های شبانه،آهنگ های عاشقانه که از بی مهری می گن، شمع،گاهی برای تکمیل شدن صحنه افسردگی و بازندگی : یه سیگار
مشکل هم اینجاست که یاد نگرفتیم که باید انتخاب کنیم:منطق یا احساس
اگه منطق، که تکلیف معلومه!از همون اول که راه رو می بینیم ،باید بی خیال شیم
اگه هم احساس،ه پس چرا بلد نیستیم که تو انتخاب های احساسی نباید حساب کتاب کرد و توقع به دست آوردن چیزی روداشت
منطق، راه راحت زندگی کردن تو اجتماعه.و احساس و عشق غذای روحه.و روح هم از گرفتن سیر نمی شه، بلکه از بخشیدن
اما خوب وقتی تکلیفت با خودت روشن نیست که کدوم راه رو انتخاب کردی مسایل قاطی می شه دیگه
دوست جون من!تو رو خدا ناراحت نباش
کسی جرمی نکرده گر به ما این روزها عشقی نمی ورزه
من دوستتم.اگه دلت پر شد از اشتباه هات بیا پیش خودم.من اهل معامله نیستم.دوستت دارم بدون هیچ توقعی
ما آدما از بس هی تو عشق خواستیم معامله کنیم همش طرفمون رو از جلو اومدن می ترسونیم .بابا به خدا این دو تا از هم جداست
این که با چشم بازو روشن بودن مسیر باز پا تو راهی میزاره که میدونه هیچی براش نداره.جالب اینجاست که هر چی پیش میره و مسایلی که از اول هم میدونست واسش روشن تر می شه بازا ین حس خود آزاری شدید تر می شه.اینه که باز به جای اینکه بی خیال شه و برگرده ادامه که میده هیچ توقع هاش هم می ره بالا چون اصولا آدمی زاد اهل حساب کتاب و معامله است .به خودش میگه: اااا!حالا که من تا اینجا این همه جلو اومدم واز خودم،احساسم،اعصابم، وقتم...واسه این مسله گذاشتم چرا نباید اون....چرا اون مثل من رفتار نمی کنه؟!چرا وقتی من یکی میدم اون هیچی نمیده.و وقتی دو تا میدم یا یکی میده یا باز هم هیچی نمیده.اینجوری که من بازنده ام!!! و بعد دلشوده از باختن،گریه های شبانه،آهنگ های عاشقانه که از بی مهری می گن، شمع،گاهی برای تکمیل شدن صحنه افسردگی و بازندگی : یه سیگار
مشکل هم اینجاست که یاد نگرفتیم که باید انتخاب کنیم:منطق یا احساس
اگه منطق، که تکلیف معلومه!از همون اول که راه رو می بینیم ،باید بی خیال شیم
اگه هم احساس،ه پس چرا بلد نیستیم که تو انتخاب های احساسی نباید حساب کتاب کرد و توقع به دست آوردن چیزی روداشت
منطق، راه راحت زندگی کردن تو اجتماعه.و احساس و عشق غذای روحه.و روح هم از گرفتن سیر نمی شه، بلکه از بخشیدن
اما خوب وقتی تکلیفت با خودت روشن نیست که کدوم راه رو انتخاب کردی مسایل قاطی می شه دیگه
دوست جون من!تو رو خدا ناراحت نباش
کسی جرمی نکرده گر به ما این روزها عشقی نمی ورزه
من دوستتم.اگه دلت پر شد از اشتباه هات بیا پیش خودم.من اهل معامله نیستم.دوستت دارم بدون هیچ توقعی
ما آدما از بس هی تو عشق خواستیم معامله کنیم همش طرفمون رو از جلو اومدن می ترسونیم .بابا به خدا این دو تا از هم جداست
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر