دوشنبه، آبان ۳۰، ۱۳۸۴

هدیه سر سفر



بعضی آدمها خودتو هم بکشی نه خواننده نوشتهات میشن که دلت خوش باشه که حرفاتو می خونن و می فهمن و نه نویسنده ،که بخوای دل تو خوش کنی که حرفای دلشونو واست می نویسن.البته خیلی سعی می کنند که بگن:" ما هم نویسنده ایم و هم خواننده.و فقط و فقط نوشته های تو رو می خونیم و فقط برای تو می نویسیم."به نوشته هاشون نگاه کنی معلومه... اولش با شور وشوق...آخرش بی حوصله و از روی اجبار
حالا نویسنده یا خواننده نبودن مهم نیست.بعضی ها حتی نمی تونن یه دوست ساده باشن.که بفهمن کی حالت خوبه و کی بده
بعضی ها آدم رو فقط می خوان که بگن این عشق منه! همه ببینید که من چقدر با احساسم و بلدم عاشق باشم.این ها خیلی باحالن یه روز عاشقن فرداش فارغ
بعضی ها هم آدمو فقط می خوان که یه موضوع داشته باشن واسه وب لاگشون.آخه نه که این روزا وب لاگ نوشتن مد شده،همه مجبورن یکی داشته باشن. چون حرفی هم ندارن اینه که اگه از زندگیشون کم بشی بلاگشون بی پست می مونه

وب لاگ من جای نق زدن وگله کردن نیست به خاطر همین دوست نداشتم ازاین بعضی هایی که گفتم بنویسم.اما خوب عزیزی.اگه یه کم به عقب نگاه کنی ،میبینی که تا حالا چقدر کار هایی رو به خاطرت انجام دادم که خودم اصلا دوست نداشتم.حتی گاهی توی آینه که نگاه می کردم خودم رانمی دیدم.بلکه آزاده ای رو میدیدم که می خواست آزاده باشه،ولی تو ازش یه فاحشه ساختی.خدا می دونه که من چه زجری کشیدم و تو چقدر خندیدی.اما گناهت را می بخشم.با اینکه از دستت تو خلوتم خیلی گریه کرده ام.اما می بخشمت چون تو خواستی ! که حالا که از بازی خسته شدی و می خوای بری شرمنده نری
به خاطر رفتنت جشن نمی گیرم .فقط نیمه شب تو سکوت بالکنم دومین دفتر هشتاد برگی رو که برات نوشته بودم رو ورق ورق میکنم ومی سوزونم به انتقام تک تک ثانیه هایی که من رو سوزوندی که مطمعن باش از هشتاد ثانیه بیشتر بوده

هیچ نظری موجود نیست: