یکشنبه، دی ۱۱، ۱۳۸۴

مرور

سه سال پیش توی دیسکوی ایرانی و دو سال پیش زیر دروازه برلین بودم که سال تحویل شد.امسال با بابا کنار راین بودیم.شیشه های شامپاین که موقع تحویل سال باز میشد و مردمی که همدیگه رو بغل می کنن و فشار می دن و آسمونی که بالای سرت از شادی مردم به هزار رنگ روشن میشه. و پار سال بود که بدو بدو برای دو هفته رفتم ایران.اونجا هر کی منو دید گفت خله!الان باید اونجا باشی.نمی فهمن که وقتی دل آدم جای دیگه ای باشه...دیشب که بی خوابی زده بود به سرم تو کاغذ هایی که به اسم یادگاری جمع میکنم یه کاغذ پیدا کردم که اونقدر هاهم قدیمی نبود. مال همین چند ماه پیش بود.لابه لای خطهاش جمله هم از سال تحویل پار سال بود.تو کاغده کسی داشت دنبال آزاده ای می گشت که دو هفته از عمرشو از قشنگ ترین روزهای زندگیش کرده بود.بعد یاد اون دو هفته افتادم که چه عذابی کشیدم.که چقدر دلم می خواست من هم حد اقل چند روزی از این دو هفته رابعدا یه جوری جز بهترین روز های زندگیم بزارم.اما مگه گذاشتند!انگار به من نیامده تو ایران روزهای خوش جمع کنم

هیچ نظری موجود نیست: