یکشنبه، دی ۱۸، ۱۳۸۴

دوباره یعنی تکرار

سفر دانه به گل
سفر پيچك اين خانه به آن خانه
سفر ماه به حوض
فوران گل حسرت از خاك
ريزش تاك جوان از ديوار
بارش شبنم روي پل خواب
پرش شادي از خندق مرگ
گذر حادثه از پشت كلام

مسافر هم اومد و رفت.خوب مسافر بود دیگه. راست میگن مسافر کسیه که به اون جایی که توشه تعلق نداره و به همین زودیا میره.گاهی از خودم می پرسم آدما وقتی بعد از سفر بر می گردند اون جایی که به اصطلاح بهش تعلق دارند واقعا احساس تو خونه بودن می کنند؟ من که مدتیه اصلا دلم نمی خواد به این فکر کنم که کجا احساس تو خونه بودن می کنم.اصلا آخرین بار کی بوده که احساس کردم تو خونمم؟ (یکی میگفت:خونه اونجاست که صداته...پر عطر نفساته!---بابا خوش به حال اونایی که عاشقن.حد اقل اینجوری یه جایی دارن که بهش بگن خونه) اصلا این احساسه کدوم احساس بود؟غلط نکنم شهر من گم شده است
اهل كاشانم
اما شهر من كاشان نيست
شهر من گم شده است
من با تاب ، من با تب خانه ای در طرف ديگر شب ساخته ام
من در اين خانه به گم نامی نمناك علف نزديكم
..............................................................
هر كجا هستم ، باشم
آسمان مال من است
پنجره، فكر ، هوا ، عشق ، زمين مال من است
چه اهميت دارد گاه اگر مي رويند قارچهاي غربت
..............................................................
این دوتا تیکه از یک شعره هاااا اینو میگن تضاد.احتمالا سهراب هم مثل من متولد خرداد بوده.بعدا چون طالع بینی خردادی ها رو خونده و دیده چه ...اند پیش خودش گفته واسه یه شاعر ه نقاش خوب نیست ماه تولدش خرداد باشه(دوقلو)بعد گشته گشته دیده ماه مهره که خوب به شاعرا میخوره.البته اگه زنده بود من خودم بهش یه متولد خرداد نشون میدادم که شعر میگه، توووووووووپ
.............................................................
خدا این پوست کلفت رو از من نگیره.بعضی از روزا-مخصوصا تو این زمستونی- زندگی میشه :صبح ساعت زنگ میزنه.قهوه.دوش.قطار.اتوبوس.دانشگاه.آمفی تاتر.بنویس، تند تند بنویس.کپی.تااااااا دوباره قطار.کتابخونه.خونه(خونه هم از اون کلمه هاست که اینجا دوباره از نو معنی شده:یک چهار دیواری سرد که توش کسی نیست.کسی منتظرت نیست.همه چراغها خاموشه.بوی غذا که نمیاد هیچ.تازه شانس آورده باشی کیسه زباله رو صبح که با عجله می رفتی فراموش نکرده باشی.وقتی اومدی تو برای جلوگیری از حمله افسردگی همه چراغها رو روشن کن.تلوزیون،رادیو،کامپوتر همه رو روشن کن.باز اگه دیدی دلت سردشه چهار تا شمع تو جاشمعی های خوشگلت روشن کن.یه چای خوش طعم.بعد بشین روی مبل و همینطور که با چاییت داری لاس میزنی به زیبایی و لوکس بودن وسایل اطرافت نگاه من و بگو:«اینو میگن زندگی» یا اینی که من گفتم.یا دق کن )اگه حال داشتی شام.کار خونه.اینترنت بازی.چهار صفه کتابی که نوازشت میکنه.خواب.تااااااا دوباره زنگ ساعت.قهوه.دوش.قطار...ولی بدو بدواش خیییییلی حال میده.مخصوصا که بعضی جاها تو باد سرد باید چند دقیقه منتظر اتوبوس وایسی یا تو دانشگاه از این سالن به اون سالن خلاف جهت باد بدوی

چرخ يك گاری در حسرت واماندن اسب
اسب در حسرت خوابيدن گاری چی
مرد گاری چی در حسرت مرگ

اما من حالم خوبه.یا بهتر بگم از وقتی برنامه امتحانات رو دیدم اصلا وقت نمی کنم ببینم حالم خوبه یا نه.این هم خودش نعمتیه
در آخر کمال تشکر رو از سایت پارس پلانت دارم که علاوه بر اینکه همیشه با مصاحبه هاش منو از حال کامران و هومن بی خبر نمیذاره و تقریبا همیشه سریع آهنگ های جدید رو(حالا در مورد کیفیت بعضی آهنگ ها صحبت نمی کنم چون به اصطلاح الان دارم از خوبیهای سایت میگم و تشکر میکنم )میزاره تو سایت،این شبها اگه رادیوش نبود،کی می تونست تا صبح بیدار بمونه درس بخونه.خدا خودتونو و پدرتونو بیامرزه

هیچ نظری موجود نیست: