روزای اولی که اومده بودم اینجا و طبق معمول بارون که میومد ذوق می کردم، یکی بهم گفت:"اوووووووه!حالا انقدر بارون ببینی که خسته شی بعد بگی کجایی آفتاب ظهر تابستون تهران" نمی دونم اون الان کجاس وگرنه یه زبون درازی بهش می کردم و می گفتم : بارون و دوست دارم هنوز....بارون واسه من هیچ وقت واسه من عادی نمیشه
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر