شنبه، فروردین ۰۵، ۱۳۸۵

هنوز چمدانم را باز نکردم


ساعت یازده و نیمه. دو ساعتی هست که رسیدم خونه.هنوز چمدانم را خالی نکرده ام.سکوت خونه ام برام خیلی آشناست.آهنگ هایی که تو این مدت تو ایران گوش میکردم رو گوش میکنم و خاطره های جاده فشم از جلو چشمم تند تند رد میشن
منم یه تقویم پر از زمستون
چله نشین دلی درب و داغون
سال کبیسه مو شگون ندارم
از هیچ کسی خاطره ای ندارم
جز یه نفر که درب و داغونم کرد
بره بودم گرگ بیابونم کرد
اما دلم تو غربت بیابون
از راهی که رفته نشد پشیمون
دل ای دله دیونه...کی قدرتو می دونه
برو فکر خودت باش
پر از گرگ زمونه
باز منتظر نشستی
آب میشی دستی دستی
تو هم باید مثل اون
دلش رو می شکستی
...
اومد که فریاد بزنه
اما دیگه نایی نداشت
خواست بمونه پیشش ولی
تو قلب اون جایی نداشت
آی دختره!آی بی وفا
آی تو که تنهام میزاری
تو قاب عکست جای من
عکس کی یو می خوای بزاری
برو برو که مثل تو زیاده تو دنیا واسم
برو برو ولی بدون که تا ابد جایی نداری تو دلم

زدم به سیم آخرو
گفتم ولش کن بی خیال
اون واسه من یار نمیشه
بی خیال این عشق محال

گفتم توی مرام ما
منت کشی نیست با مرام
میخواد بره خوب به درک
همینه که هست ختم کلام

نمی دونم یه دوستیی که با این شعرا شروع بشه،به کجا می رسه
اگه یه نفر واسه شما این شعرا رو بخونه و بعد بگه:"دوستت دارم عزیزم"کدوم رو باور میکنید
...
تو این مدت که ایران بودم،تقریبا هر شب فشم بودیم و تمام راه این آهنگ ها رو گوش میکردیم.و من از ترس گوله گوله اشک می ریختم
بعد دستشو می گرفتم و میذاشتم رو لپ های تپل و خیسم.انگشتشو میکشید رو لب های شورم و می گفت:"می دونی وقتی گریه می کنی خیلی خوشگل میشی؟"و من دستهای کوچیک و پینه بسته شو می بوسیدم و روی چشمام میذاشتم.اون هم با اون یکی دستش اشاره می کرد که آروم تر برم

هیچ نظری موجود نیست: