جمعه، فروردین ۱۱، ۱۳۸۵

عید


چقدر خوشحال بودم که امسال عید پیش خانوادمم.تو ایرانم.جایی که برام همیشه عید پر بوده از بو های خوب
چی فکر می کردیم،چی بود
روز های بچگی دو سه روز قبل از سال تحویل می رفتیم شمال و تو همون دو سه روز،از خوشحالی اومدن تعطیلات عید و هیجان نزدیک شدن سال تحویل انقدر دوچرخه سواری می کردیم،که همیشه شب عید پا درد داشتیم.چند ساعتی قبل از سال تحویل با چه شور و شوقی تخم مرغ رنگ می کردیم.بعد هر مهمانی که میامد می بردیمش پای هفت سین و با افتخار تخم مرغهایی که رنگ کرده بودیم رو نشانش میدادیم.اون موقع ها ما سه تا خواهر بودیم.برای من همیشه عجیب بود که چرا مامان خواهر دوقلو من سر سفره هفت سین ،سبزی خوردن و پنیر میذاره.یادم میاد همیشه پنیر ها رو خیلی صاف می برید و من به مامانم می گفتم :"یاد بگیر".یک بار ازش پرسیدم:"این پنیر و سبزی واسه چیه؟"گفت:"برکت".به خودم می گفتم:"خوب نون که بیشتر نشانه برکته"اما با بزرگ تر ها که نمیشه بحث کرد
همه چیز خوب بود.همه شاد بودیم.حتی بزرگ تر ها.انگار کودکی ما برایشان تنها انگیزه شاد بودن بوده.چون حالا همه...امسال سفره هفت سین ما،تنها به همت آرزو،دو ساعتی قبل از تحویل سال چیده شد.با تزینات گران قیمت و لوکس
سر سال تحویل هیچ کس (حتی خودم)هیجان شنیدن صدای توپ رو نداشت.سال تحویل شد.همدیگر را بوسیدیم و دیگر هیچ
حتی کسی عیدی هم نداد.و ما هم عشق عیدی گرفتن نداشتیم
تلفن به دست از جمع گرممان بیرون اومدم
تنها نقطه تاریک روزهای کودکی پیک شادی بود.وتنها نقطه روشن این روز ها اینکه خیال می کنی کسی که دوستش داری موقع تحویل سال برات یه آرزوی قشنگ کرده
.....
عید ما که خیلی تخمی بود.عید شما تخم رنگی.عیدتون مبارک
...
این هم عیدی به من ، از طرف همه اونایی که رفتار من تو اعصابشونه
نوبهار است در آن کوش که خوشدل باشی
کـه بسی گل بدمد باز و تو در گل باشی
من نگویم که کنون با که نشین و چه بنوش
کـه تو خود دانی اگر زیرک و عاقل باشی
چنـگ در پرده همین می‌دهدت پند ولی
وعظـت آن گاه کند سود که قابل باشی
در چمن هر ورقی دفتر حالی دگر اسـت
حیف باشد که ز کار همـه غافـل باشی
نـقد عـمرت بـبرد غصه دنیا به گزاف
گر شب و روز در این قصه مشکـل باشی
گر چه راهیست پر از بیم ز ما تا بر دوست
رفـتـن آسان بود ار واقف مـنزل باشی
حافـظا گر مدد از بخت بـلـندت باشد
صید آن شاهد مطـبوع شـمایل باشی

هیچ نظری موجود نیست: