دوشنبه، فروردین ۰۷، ۱۳۸۵

شعر من


چقدر ایران که بودم اینو خوندم
دقت کردین چه "اما"ی خسته ای میگه

از عذاب جاده خسته نرسيده و رسيده
آهي از سر رسيدن نكشيده و كشيده
غم سرگردونيام و با صادقانه گفتم
اسمي كه اسم شبم بود با تو عاشقانه گفتم
با تنم زخمي اگه بود بي رمق بود اگه پاهام
تازه تازه با تو گفتم اگه كهنه بود دردام
من سرگردون ساده تو رو صادق ميدونستم
اين برام شكسته اما تو رو عاشق ميدونستم
تو تموم طول جاده كه افق برابرم بود
شوق تو راه توشه ي من اسم تو همسفرم بود
من دل شيشه اي هر جا هر شكستن كه شكستم
زير كوه بار غصه هر نشستن كه نشستم
عشق تو از خاطرم برد كه نحيفم و پياده
تو رو فرياد زدم باز خون شدم تو رگ جاده
من سرگردون ساده تو رو صادق ميدونستم
اين برام شكسته اما تو رو عاشق ميدونستم
نيزه ي نمباد شرجي... وسط دشت تابستون... تازيانه هاي رگبار... توي چله ي زمستون
نتونستن نتوستن جلوي منو بگيرن...از من خسته ي خسته... شوق رفتنو بگيرن
حالا كه رسيدم اينجا پر قصه برا گفتن
پر نياز تو براي اه كشيدن و شنفتن
تو رو با خودم غريبه از خودم جدا ميبينم
خودمو پر از ترانه تو رو بي صدا ميبينم
من سرگردون ساده تو رو صادق ميدونستم
اين برام شكسته اما تو رو عاشق ميدونستم
اون هميشه با محبت براي من ديگه نيستي
نگو صادقي به عشقت آخه چشمات ميگه نيستي
من سرگردون ساده تو رو صادق ميدونستم
اين برام شكسته اما تو رو عاشق ميدونستم
پ.ن:چقدر این اختلاف رنگ پوست رو روست دارم

هیچ نظری موجود نیست: