شنبه، اردیبهشت ۱۶، ۱۳۸۵

تو خیلی احمقی


اصلا مهم نیست که خونه ریخته به هم و کارتن های اسباب کشی رو هنوز نبستم.مهم نیست که ساعت یازده شبه.یه پاچه شلوارم رو میزنم بالا،هد فونو میذارم گوشم.دینام رو چرخ ها رو میدم پایین.میرم از خونه بیرون.تو این خونه که کسی منتظر من نیست
آهنگ های اسکوتر خوب رو اعصابه.اما من اینجوری می خوام.حوصله پا زدن ندارم.نمیدونم چرا همش فقط تا یک متری جلو چرخ رو نگاه می کنم
شاید بهتر بود خونه می موندم.شاید بهتر باشه دوچرخه رو یه جا ببندم و با مترو برگردم
کجا برگردم؟بر گردم به چهار دیواری که هر روز شاهد حماقت های منه؟آدم که از عصر تا شب تو یه اتاق خودشو حبس کنه و با اینکه میدونه احتمال اومدنش یک درصد هم نیست،هی بشینه انتظار بکشه ،خوب مغزش تعطیل هم نباشه،تعطیل میشه
تازه بعد از چهار-پنج روز که بی خبر غیب شده،وقتی بالاخره لطف میکنه و رخ می نمایه میگه:""آزی تو خیلی خری.خیلی احمقی.بد نیست گاهی یه کم فکر کنی"من قبول دارم عزیزم
میرم پیش یکی از آشناهای قدیمی.میگه
این چه قیافه ایه بابا.بعد از مدتها اومدی پیش ما،غم باده ها تو-
آوردی؟بیا یه آب جو بخور.چهار تا سیگار بکش خوب میشی
این هم آب جو و سیگار.پس چرا مستی ام درد منو دیگه دوا نمی کنه
...
تو که از زندگی من خبر نداری.تو که منو هنوز نشناختی،چه جوری اینطور راحت نظر میدی؟نمی گم نظر نده.اما نظر هم میدی،به عنوان یه آدم خنثی نظر بده.نه اینکه بخوای از طریق من حال کسی رو بگیری
راست میگه.احمقم.بی شعورم که به هر کسی اجازه میدم تو زندگیم راحت نگاه کنه و نظر بده
میگه

من اگه بی شعورم،اما عقلم یه کم کار میکنه.تو هم بد نیست گاهی از مغزت استفاده کنی.چرا میزاری ازت سو استفاده کنن؟چرا دورو وریات فقط وقتی یه گندی میزنن سراغتو می گیرن،که بری ماله کشی؟تا کی می خوای کولی بدی؟یه کم واسه خودت ارزش بزار
...
عزیز من!شاید حرفات خیلی جاهای زندگیم صدق کنه.اما اینجا...اشتباه می کنی
...
نکنه حق داره؟نمی خوام به حماقت هام فکر کنم.می خوام اسکوتر گوش کنم و تا خونه رو ده دقیقه ای برم
...............................................................
پ.ن.:سوتفاهم نشه لطفا.مخاطب پست کسیه که تا حالا هیچ وقت به اینجا سر نزده.حالا حالا هم سر نمی زنه.خوب آخه نوشته های من همه یک جوره و حوصله شو سر می برهمن هم که احمقم

هیچ نظری موجود نیست: