دوشنبه، شهریور ۲۰، ۱۳۸۵

من را بیدار نکنید



هر شب خواب می بینم.ما هیچ شبی خوب نمی خوابم.صبح که بیدار می شم انگار تمام شب بیدار بودم.انگار هنوز خسته ام
توی خواب همه چیز خوب است. همه جا نرم و خوش آهنگ و روشن و گرم و خوش بوست همه چیز همان طوریست که من تصور می کردم.همان طور که من می خواستم
خانه مان را ساخته ایم.و من خواستنی هستم.خواستنی تر از هر زن دیگری. و فرشته کوچولوی من،مرد بالغیست که حرف های من را می شنود و می فهمد.با من راه میرود.من را به اسم صدا می کند
فرشته کوچک من،من را می بیند
...
..
.
بعضی وقتا که میای سر روی شونم می ذاری
تموم غصه ها رو از دل من ور می داری
اما این فقط یه خوابه خواب پشت پنجره
وقت بیداری بازم غم میشینه تو هنجره
...
..
.
شما را به خدا،من را بیدار نکنید

هیچ نظری موجود نیست: