پنجشنبه، شهریور ۳۰، ۱۳۸۵

آسانسوری نیست


دوست خوب من
شش ماه ساکت بودی.و تو این مدت همه چراغهای کم سو و اضافی را خاموش کردی.نوعی خود سانسوری بود شاید.و شایدم این اصل که در تاریکی،فقط هدف اصلی ست که زندگی را روشن و پر معنا می کند.هر چند که راه تاریک و نا هموار و گاهی طولانی و خسته کننده می شود
سکوت و صبوری.که تو هر دو را خوب می دانی.وهمین دو آدم را تراش می دهد.و خوب،تراش خوردن بدون درد نیست
تحسینت می کنم
فقط چند پله مانده
بی صبرانه منتظر آمدنت هستم

موفقیت دانشگاه و قبولی امتحان زد-د گوته را برایت جشن می گیرم

پ.ن:دو تا شیرینی طلب من

هیچ نظری موجود نیست: