دوشنبه، شهریور ۲۰، ۱۳۸۵

پنجره



وقتی که تنگ غروب بارون به شیشه میزنه
همه غصه های دنیا توی سینه منه
توی قطره های باون میشکنه بغض صدام
دیگه غیر از یه دونه پنجره هیچی نمی خوام
پشت این پنجره می شینم و آواز می خونم
منتظر واسه رسیدنت تو بارون می مونم
زیر بارون انتظارت رنگ تازه ای داره
منم عاشق ترم انگار وقتی بارون می باره
بعضی وقتا که میای سر روی شونم می ذاری
تموم غصه ها رو از دل من ور می داری
اما این فقط یه خوابه خواب پشت پنجره
وقت بیداری بازم غم میشینه تو هنجره

هیچ نظری موجود نیست: