پنجشنبه، شهریور ۲۳، ۱۳۸۵

کدوم چیز مهم؟



میگه:تقصیر توه که به جای اینکه بشینی با من حرف بزنی،نهایت چهار تا داد سر هم می کشیم،شش تا فوش به هم می دیم و مشکلاتمون رو حل می کنیم.اینجوری هم اطرافیانمون رو بهتر می شناسیم، هم اجازه نمی دیم هر ننه قمری که از راه رسید-حالا یا از حسادت یا به خاطر منافع خودش-با چهار تا کلمه حرف مفت،گند بزنه به رابطمون
موضوع اینه که من اصلا دیگه نمی خوام حرف کسی رو باور کنم.چه حرف تو که آسمونی هستی و خوب حتما اصلا بلد نیستی دروغ بگی،چه معنی متن آهنگ های فیلمهای هندی،چه چیز هایی که با چشمهای خودم می بینم
گوشم پره از این حرفا:"تقصیر خودته!خودت کردی!خوب اشتباه بوده!اصلا از اولش انتخابت غلط بود!تو که خودشو می شناختی!خونوادشو می شناختی!اون که از اولش تو رو کوچیک کرد تا آخرش!تو که خودت همه چیز رو می دونی!پس چرا اونجا هم اینطوری کردی؟چرا اینجا اونطوری کردی؟چرا با خودت اینجوری می کنی؟تو الان باید به خودت به چشم یک مریض نگاه کنی.کسی که به شدت آسیب دیده..."ولم کنید.دست از سرم بردارید
خوب کردم.دوست داشتم.تنهام بزارید.برید
خودت هم برو!اصلا چرا اومدی؟اومده بودی بازی؟یا حال گیری؟پوز زنی؟که ثابت کنی هنوز خواستنی هستی؟که سر تر از اون خاطرتو می خواد؟که اینطوری خاطرتو می خواد؟که واست می میره؟...اصلا مهم نیست برای چی اومده بودی.حالا چرا دوباره اومدی
من دیگه هیچ چیز رو باور نمی کنم
بله!خودم گفتم وقتی دو نفر با هم هنوز دعوا می کنند و حرفی برای گفتن دارن،یعنی بینشون هنوز چیزی هست.یعنی هنوز همدیگرو می خوان.و واسه داشتن طرفشون می جنگن...داد می کشن...فوش میدن...دنبال واقیت می گردن...اما آیا واقعا تو اصلا منو می خواستی؟مهم نیست
اینا مهم تره
آیا من دیگه چیزی رو باور می کنم
آیا واسه من چیزی مونده که به خاطرش دنبال واقییت بگردم و دعوا کنم
پ.ن:تو نمی خواد نگران عشق من باشی.دوستت دارم!تا ابد.اما تو نمی فهمی

هیچ نظری موجود نیست: