شنبه، مهر ۱۶، ۱۳۸۴

راه شو گیر میارم


دو تاتون که باز عاشق شدین و تو 10 متری زمین معلقید.خانم... با مادرش دعوا می کنه.آقای...با زنش حرف نمی زنه.حتی دعوا
هم نمی کنه.خانم...برای آقای...آهنگهای عاشقانه ضبط می کنه اما آقای...دستگاهی برای گوش کردن به این آهنگها نداره.آقای...به عنوان کتاب پزشکی کتابهای فلسفی می خونه و به دنبال درمانی برای حسادت است.قرصی برای عاقل شدن،و کپسولی برای آرامش.اون بچه هم دنبال راهی است تا در گوش مادرش حرف بزنه.اما از آنجا که گوش از بدن جدا نمی شه وبدن مامانش هم کلی ازش دوره باید فکری کنه و چیزی اختراع کنه.البته منظورم این نیست که آدم برای حرف زدن با مادرش مخترع می شه.ولی خلافش را هم نمی گم

هیچ نظری موجود نیست: