جمعه، مهر ۲۲، ۱۳۸۴

مرضیه

اینجا که هستم دلم خیلی کم واسه اونجا تنگ می شه
اما
اینجا که هستم دلم خیلی زیاد واسه آهنگ مرضیه با صدای بابا تنگ می شه
به زماني که محــبت شـــده همچون افسانه
به ديــــــــاري کــه نيـــابي خبـــــري از جانانه
دل رسوا دگــر از مـن چــــه خـــــواهي ديوانه
از آواز دلــــم زمزمه ســاز دلـــم من به فغانم
اي دل چه بگويم وز شررت چه بگويم حيرانم
تو همان شرري که خــرمن جان من بسوزي
تو که با نگهي به جـان مــن شــعله برفروزي
تو کــه از صنــــمي نديــــده اي روي آشنايي
ز چه رو دل من تــــو اينچنين کشـــته وفايي
* * *
تا تو همدم شبهاي مني
شبها شاهد تبهاي مني
همچون آتشـــــي
شعله مي کشـي
شمع هر انجمني
* * *
اي دل ز تو ما را چه نصيبي بود
گشتم ز تو رسوا چه فريبي بود
غمهاي جهان را تــــــو خريداري
آخر تن ما را چه شکـــــيبي بود
به کجا، به کجا، فرياد اي دل رسوا
به کجا اي دل رسوا
نکني تو چرا پروا
تو چرا پروا

۱ نظر:

ناشناس گفت...

inshala harja ke bashi che iran che.... khosho salamato movafagh bashi.. va inke bedoon hich vaght tanha nisti..hichvaghte hich vaght;)