شنبه، مهر ۲۳، ۱۳۸۴

اون آدمایی که ازشون خوشم میاد


هر دفعه که میرم باله یا تاتر یادم می افته که کلی کار دارم
اون جا از وقتی که وارد سالن انتظار می شم چیز های دیدنی شروع می شه
باله این دفعه اینقدر قشنگ بود که اصلا دلم نمی خواست به موضوع فکر کنم
هر دفعه که از این جور جاها می یام به خودم می گم:بالاخره خودمو می چپونم تو این قشر جامعه.اما نه به هر قیمتی!!!! بار ها شده آخرین مدل ب.م.و از جلو خونم رد شده، که یه آقای نسبتا مسن پشت فر مونش بوده و همون موقع به خودم گفتم ببین چه قدر راحت میشه تو این قشر رفت.آخرین مدل ماشین،خرید کردن بدون مقایسه کردن قیمت ها،هر آخر هفته شام تو فلان رستوران،هر چند ماه یه بار سفر به فلان جا و...درعوضش فقط باید یه تیکه آهن گرد شده رودور یکی از انگشتام تحمل کنم.به همین راحتی(؟؟؟؟)خیلی از بچه های به اصطلاح خوش تیپ دانشگاه به همین راحتی خوش تیپن.چرا که نه؟!اما
این مامان من هم گند زده با این بچه تربیت کردنش!نمی دونم این کلمه عزت نفس روچرا قبل از زن بودن یادم داد؟عیبی نداره.عادت کردم

هیچ نظری موجود نیست: