یکشنبه، مهر ۱۰، ۱۳۸۴

نورچراغ قدیمی توی کوچه ومن

ساعت 5:30 صبح بیدار میشوم.قهوه جوش روروشن میکنم و تا قهوه آماده شه میرم که یه دوش آب سرد بگیرم.پشت پنجره می ایستم و به ایستگاه متروری که نیم ساعت دیگه باید به طرفش بدوم(چون طبق معمول دقیقه 90 از خونه راه می افتم)نگاه میکنم
شنیده ام (خودم تجربه نکردم)که خیلی حال میده اگه صبح یکی باشه که باهات بیدار شه، قهوه آماده کنه، واز اولین باریکه های نور خورشید(که تو اون ساعت صبح هنوز در نیامده اند)زرنگ تر باشه و به بازو هات دست بکشه و قربون صدقت بره.شاید خیلی حال بده اما هر تجربه ای بهایی داره و تجربه ای به این شیرینی حتما خیلی گران است.من ترجیح میدهم خودم نیم ساعت زودتر بیدار شم و قهوه جوش رو خودم روشن کنم و منتظر باریکه نور خورشید باشم که بدنم رو نوازش کنه. البته من خوب می دانم که من هم نباید یادم بره که اون رونوازش کنم و قربون صدقش برم،خوب آخه هر کی نازه، حقشه که خودشو گاهی واسه مجنونش لوس کنه

دم پنجره که وای میستم اصلا به تو فکر نمی کنم و اصلا دلم نمی خواد پیشم باشی. من دنبال تجربه های جدید هستم.و لیاقت بدست آوردن بهترین ها رو دارم.پشت پنجره که می ایستم به جاده ای نگاه می کنم که ازش رفتی.خداحافظی هم نکردی که نکنه بهت بگم: دیدی دوستی تو "تا" داشت؟! به جاده خالی پشت سرت نگاه می کنم و سعی میکنم باور کنم که رفتی.باورش نباید سخت باشد.تازه من که اصلا دوستت نداشتم،داشتم؟
به هر حال خیلی کارها دارم و امروز به اندازه کافی بهت فکر کرده ام.تازه خیلی هم زیادیت بوده.واسه یه آدمی که از روخودخواهی سکوت می کنه ودوستشو تنها میذاره وقتی ندارم و حرفی هم ندارم
زندگی خیلی سریع خیلی جدی شده و من کلی کار دارم
تصمیم گرفتم که وقت نداشته باشم به خاطر کسی غصه بخورم.و زندگی جدی الان من اینقدر جدی هست که من خود به خود وقت نکنم

۱ نظر:

ناشناس گفت...

ma ze yaran chashme yari dashtim.......... :) .
...........................
khob akhe nmigi agar hava abri bodesho khorshid sobh dar nayomad...... taklife bazoo va navazesho ..... ghahve .... chi mishod. :D .