دوشنبه، فروردین ۲۸، ۱۳۸۵

کاپشن قرمزی



همین جوری که وایسادیم تو راهرو داریم حرف میزنیم یهو قلبم شروع می کنه به تند تند زدن.وقتی تو کمتر از ده ثانیه نمودار زدن قلب من مثل تابع لگاریتمی با پایه بزرگتر از یک میره بالا،میفهمم که باید چشمامو ببندم و خودمو خونسرد نشون بدم تا از کنارم رد شه
چشمامو میبندم...اما همیشه دقیقا وقتی داره از کنارم رد می شه باز می کنم.و این کاپشن قرمز و شلوار کرم و چشمهای خاکستری خواهر قلب منو گفتن
وایسادنش...عین بچه خنگا پاهاشو وا می زاره و دستاشو میکنه تو جیبش و جیباشو می کشه جلو...کلشم که همیشه صاعقه زده...بد بختی انقدر درازه که هر جا باشه کلش از بالای جمعیت دیده میشه
از اول ترم تا حالا سه تا جزومو هی می خوام برم از اتاقشون بخرم،بد بختی هر دفعه هم این با اون قیافه احمقش وایساده پشت صندوق.همین جوری پیش بریم من این ترم رو بدون این سه تا جزوه تموم می کنم. خیلی دلم می خواد که یه ایمیل دوباره واسش بزنم چهار تا فوشش بدم.امیدوارم زود تر درسش تموم شه و شرشو بکنه.حالا که حد اقل دو ترم دیگه داره که منو دق بده

هیچ نظری موجود نیست: